ديابت نوع دو در طول نسلها
امروزه ديابت نوع دو يک پاندمي محسوب ميگردد و هيچ نشانهاي از کاهش ميزان بيماري وجود ندارد. در اينمقاله، پاتوفيزيولوژي اين اختلال با توجه ويژه بر روي اپيدميولوژي، ژنتيک، اپيژنتيک و زيستشناسي سلولي مولکولي مورد بازبيني قرار ميگيرد. شواهد روزافزوني وجود دارد که بخش قابل توجه استعداد ابتلا به ديابت در دوران آغازين زندگي بهدست ميآيد که احتمالا از راه پديده اپيژنتيک در جنين يا نوزاد برنامهريزي ميگردد. بنابراين سلامت مادر و اوايل کودکي ممکن است براي شکلگيري راهبردهاي موثر پيشگيري اهميت ويژهاي داشته باشند. پاسخهاي ناکافي سلولهاي بتاي جزاير پانکراس و بافتهاي چربي به اضافه دريافت طولاني مدت که سرريز مواد مغذي(1)، مقاومت به انسولين و استرس متابوليک هم ناميده ميشود سبب پيدايش ديابت ميگردد. اين اتفاقات به اعضاي متعددي آسيب ميرساند. مقاومت به انسولين علاوه بر فشار بر روي سلولهاي بتا براي کار بيشتر، ممکن است نقش مقاومتي مهمي در برابر اثرات سمي مرتبط با مواد مغذي در بافتهايي مانند قلب نيز داشته باشد. اصلاح وضعيت بيش تغذيه، ترميم سلولهاي بتا، و کاهش نقصهاي بافت چربي بايد از اولويتهاي درماني باشند.
مقدمه
ديابت نوع دو يک اختلال متابوليک توازن سوخت است که به صورت هيپرگليسمي و تغيير متابوليسم چربي در اثر عدم توانايي سلولهاي بتاي جزاير پانکراس در توليد انسولين کافي در پاسخ به درجات متغير بيشتغذيه، عدم تحرک، افزايش وزن يا چاقي ثانوي و مقاومت به انسولين مشخص ميگردد. بار اين بيماري به دليل افزايش سريع شيوع کلي آن، آسيب مخربي که ميتواند در بسياري از اعضا ايجاد نمايد، و هزينههاي مستقيم و غيرمستقيم آن، بسيار زياد است. در اين مقاله پيشرفتهاي بهدست آمده در زمينه درک پاتوژنز ديابت نوع دو از جمله اپيدميولوژي، ژنتيک، اپيژنتيک، و زيستشناسي سلولي مولکولي با توجه ويژه بر روي نقش جديد برنامهريزي در جنين و نوزادي مورد بحث قرار ميگيرد و نياز به رويکرد سراسر زندگي براي پيشگيري و درمان، مورد تاکيد قرار ميگيرد.
اپيدميولوژي
اپيدمي يک بيماري غيرمسري در حال رشد
شيوع جهاني ديابت در افراد بزرگسال 285 ميليون در سال 2010 برآورد گرديد (4/6) و پيشبيني ميگردد که اين عدد به 439 ميليون (7/7) تا سال 2030 برسد (جدول 1). ديابت نوع دو شايعترين شکل بيماري است که بيش از 90 را شامل ميگردد. پيشبيني ميگردد که افزايش شيوع در کشورهاي در حال توسعه بيش از کشورهاي توسعهيافته باشد (69 در برابر 20 ). در کشورهاي در حال توسعه، افراد 60-40 سال بيشتر مبتلا ميگردند (يعني در سنين کاري) در حالي که در کشورهاي توسعهيافته بيشتر در افراد بالاي 60 سال ديده ميشود. اين افزايش ديابت نوع دو ارتباطي جداييناپذير با تغيير به سمت سبک زندگي غربي (رژيمهاي غذايي پرانرژي به همراه کاهش فعاليت فيزيکي) در کشورهاي در حال توسعه و افزايش شيوع اضافه وزن و چاقي دارد.
ديابت نوع دو در جواني و بارداري
ديابت نوع دو تا سال 1990 به ندرت در افراد جوان و زنان باردار ديده ميشد ولي امروزه چنين نيست. در برخي از کشورها هنوز هم ديابت نوع دو در کودکان و نوجوانان نادر است؛ به عنوان مثال در آلمان شيوع آن 3/2 در هر صد هزار نفر در سن 20-0 سال ميباشد، با اين حال بروز ديابت نوع دو در افراد جوان در برخي از نژادها در آمريکا بيشتر از ديابت نوع يک است (1/12 در برابر 4/7 در صد هزار نفر در آسياييها و اهالي جزاير اقيانوس آرام در سن کمتر از 20 سال و 0/19 در برابر 7/15 در صد هزار نفر در آمريکاييهاي آفريقاييتبار 19-0 سال). در افراد جوان، ديابت نوع دو همراهي بيشتري با چاقي دارد که عمدتا تشخيص داده نميشود و درمان آن هم دشوار است.
ديدن ديابت نوع دو در سن پايينتر به معناي افزايش شمار زنان باردار مبتلا نيز ميباشد که بسياري از آنها پيش از بارداري تشخيص داده نشدهاند. پيامدهاي بارداري در افراد مبتلا به ديابت نوع دو حداقل مشابه ديابت نوع يک يا حتي بدتر از آن است و در نتيجه، ميزان ناهنجاريهاي مادرزادي و مرگ حولوحوش زايمان بيشتر است. ناآگاهي کارکنان مراقبت سلامت از خطرهاي موجود، هيات اجماعي انجمن بينالمللي گروههاي مطالعه ديابت در بارداري (1)(IADPSG) را برآن داشت که ضمن ارايه دستهبندي اختلالات هيپرگليسمي در بارداري توصيه نمايد بررسي بيماري در ابتداي بارداري براي تشخيص ديابت بارز (trevo) در بارداري صورت گيرد.
بار ديابت نوع دو: عوارض و مرگومير افزايشيافته
افزايش ميزان مرگ کلي قابل انتساب به ديابت در سال 2000 (که عمده آن مرتبط با ديابت نوع دو بود) در مجموع 9/2 ميليون مرگ (2/5) بود. در سال 2004 ميزان مرگ ناشي از بيماري قلبي و سکته مغزي مرتبط با ديابت در ايالات متحده به ترتيب 68 و 16 گزارش گرديد. همچنين ديابت شايعترين علت کوري در افراد بزرگسال 74-20 سال است و حدود 44 نارسايي پيشرفته کليه و 60 قطع غيرترومايي اندام تحتاني در ايالات متحده به علت ديابت رخ ميدهند. الگوي عوارض در جمعيتهاي آسيايي متفاوت با جمعيتهاي سفيدپوست است و مرگومير در آسياييها بيشتر به سکته مغزي و نارسايي کليه نسبت داده ميشود. همچنين ديابت نوع دو با بيماري کبد چرب غيرالکلي از جمله استئاتوهپاتيت غيرالکلي، سندرم تخمدان مولتيکيستيک واحتمالا برخي از سرطانهاي بدخيم مرتبط است.
تشخيص
راهبردهاي تشخيص و معيارهاي اختلالات هيپرگليسمي از جمله ديابت در جمعيت عمومي و زنان باردار که توسط سازمان جهاني بهداشت، انجمن ديابت آمريکا، IADPSG (1) ارايه گرديدهاند، بازبيني و روزآمد شدهاند (جدول 2). نکته قابلتوجه آن است که هم سازمان جهاني بهداشت و هم انجمن ديابت آمريکا توصيه مينمايند که از سطح هموگلوبين گليکوزيله A
1C (HbA1C) برابر با 5/6 يا بيشتر ميتوان براي تشخيص ديابت استفاده نمود. اين کميته دادههاي مربوط به بررسي ارتباط بين شيوع عوارض ديابت به ويژه رتينوپاتي ديابتي و غلظتهاي HbA1C را ارزيابي نمود. سازمان جهاني بهداشت همچنين دادههاي گروه همکاري DETECT-2 در مورد تصاوير قابل درجهبندي شبکيه و نشانگرهاي تنظيم قند خون را در 44623 شرکت کننده در 9 مطالعه بررسي نمود (شکل 1). بسياري از گروههاي بينالمللي و مسوولين سلامت اين توصيهها را مورد بررسي قرار داده و پذيرفتهاند.پاتوفيزيولوژي
يک مرور کلي بر روي تنظيم و توازن طبيعي گلوکز در شکل 2 نشان داده شده است.
ديابت نوع دو: ناتواني در نگهداري اضافه دريافت طولاني مدت
اضافه دريافت مزمن مهمترين اتفاق پاتوژنيک است که در افراد مستعد از لحاظ ژنتيکي و اپيژنتيکي منجر به پيدايش ديابت نوع دو ميگردد. با اين حال بسياري از افرادي که به صورت مزمن، پرخورند و اضافه وزن يا چاقي دارند هرگز به ديابت مبتلا نميگردند يا در انتهاي زندگي دچار آن ميگردند. آنها به ديابت نوع دو مقاومند و کالريهاي اضافي را بهجاي قلب، عضله اسکلتي، کبد و سلولهاي بتاي جزاير لانگرهانس به صورت بيخطر در بافت چربي زيرپوستي ذخيره مينمايند (شکل 3) که با مکانيسمهاي زير صورت ميپذيرد: جبران موفق توسط سلولهاي بتاي جزاير پانکراس، حفظ سطح مواد مغذي در محدوده نزديک به طبيعي، مقاومت انسوليني بسيار اندک، افزايش وسعت بافت چربي زيرپوستي در مقايسه با بافت چربي احشايي، افزايش مختصر در چربي کبد. بدين ترتيب اعضاي حياتي بدن از آسيب ناشي ازمواد مغذي در امان ميمانند.
افراد مستعد پرخور به علت نارسايي اين پاسخهاي تطابقي براي مصرف سالم کالري مازاد دچار ديابت نوع دو ميگردند (شکل 3). نقصهاي متابوليکي که نقش کليدي در پيدايش ديابت نوع دو دارند عبارتند از: ناتواني سلولهاي بتاي جزاير پانکراس براي جبران کالري مازاد؛ افزايش ترشح گلوکاگون و کاهش پاسخ اينکرتين؛ اختلال در گسترش بافت چربي زيرپوستي، هيپوآديپونکتينمي(1) و التهاب بافت چربي؛ افزايش توليد گلوکز درونساز؛ و پيدايش مقاومت محيطي به انسولين. نکته مهم، عدم ذخيره سالم کالري مازاد در بافت چربي زيرپوستي ميباشد که سبب رسوب آن در جاي ديگري ميگردد. «جاي ديگر» در واقع بافت چربي احشايي است که اتفاق ناسالمتري است و ذخيره «نابجا» در اعضا مانند کبد، قلب، عضله اسکلتي و پانکراس به آسيب بافتي گسترده منجر ميگردد. تشديد اختلال کارکرد سلولهاي بتاي جزاير پانکراس ميتواند به لزوم انسوليندرماني بينجامد.
عوامل ژنتيکي و محيطي
اگر چه نقصهاي متابوليک اصلي ديابت نوع دو تا حدودي در بيشتر بيماران وجود دارد اين اختلال بسيار متنوع است. ژنهاي مستعدکننده گوناگوني شناسايي شدهاند که با عوامل محيطي در طي بارداري، ابتداي کودکي و سپس در سير زندگي در تعاملاند.
ژنها
ميزان توارث ديابت نوع دو بسيار بالاست (بيش از 50 برآورد شده است) همچنان که در دوقلوهاي همسان بالا ميباشد و خطر آن در افرادي که بستگان درجه يک مبتلا دارند افزايش مييابد. مطالعات بر روي دوقلوها را بايد با احتياط بررسي نمود زيرا محيطهاي درون رحمي در دوقلوهاي دوتخمکي (جفتهاي مجزا)، دوقلوهاي تکتخمکي (70-60 يک جفت دارند) و بارداريهاي يک جنيني (يک جفت بدون رقابت براي مواد مغذي مادري) ممکن است متفاوت باشند و اين ميتواند در تغيير اين اثرات نقشي مخدوش کننده داشته باشد. در يک مطالعه بزرگ از سوئد در مورد خطر خانوادگي ديابت نوع دو نشان داده شد که خطر نسبي در افرادي که حداقل تعدادي از خواهر يا برادرهاي آنها مبتلا باشند بيشترين مقدار است که مستقل از وضعيت ديابت والدين است. اين يافته بيان مينمايد که الگوي توارث مغلوب نقصهاي ژنتيکي ناشايع، محيط مشترک مشابه درون رحمي، محيط بعد از زايمان (مانند تغذيه با شير مادر يا شيشه يا تغذيه در کودکي) يا ترکيبي از اين عوامل مهم هستند. بر اساس مطالعات گسترده ارتباط ژنومي، شمار لوکوسهاي اثبات شده مرتبط با ديابت بيش 40 مورد گرديده است. شمار زيادي از اين لوکوسها با اختلال کارکرد سلولهاي بتا همراهند (KCNJ11 TCF7L2، WFS1، HNF1B، SLC30A8، CDKAL1، IGF2BP2، CDKN2A، CDKN2B، NOTCH2، CAMK1D، THADA، KCNQ، MTNRIB، GCIKR، PROX1، SLC2A2، G6PC2، GL2S3، ADRA2A و GIPR) تا اينکه با اختلال حساسيت به انسولين (PRARG، IRS1، IGF1، FTO، KLF14) يا چاقي (FTO) همراه باشند. در اين ميان TCF7L2 قويترين لوکوس مستعدکننده ديابت نوع دو است و با اختلال کارکرد سلولهاي بتا همراهي دارد. بيشتر بيماراني که انواع تک ژني ديابت را دارند نقص ژني موثر بر روي کارکرد سلولهاي بتا نيز دارند. با اين حال فقط حدود 10 توارث ديابت نوع دو با لوکوسهاي مستعدکننده شناخته شده ميتوانند توجيه گردند و هر لوکوس هم ميزان اثر اندکي دارد. باقيمانده ميزان توارثي ممکن است با شمار زيادي از متغيرهاي کم شيوعتر (فراواني آلل < 5) ارتباط داشته باشند که با رويکردهاي کنوني در مطالعات گسترده ارتباط ژنومي و يا پديدههاي اپيژنتيک به دشواري ميتوان به آن دست يافت.
محيط ابتداي زندگي: برنامهريزي جنيني و نوزادي و اثرات اپيژنتيک
شواهد قوي اپيدميولوژيک و تجربي ارتباط بين کاهش رشد درون رحمي و بيماريهاي بزرگسالي مانند چاقي، پرفشاري خون، ديابت نوع دو و بيماري قلبي- عروقي را نشان ميدهند. شواهدي که به نفع تاثير ديابت بارداري يا ديابت بارز در بارداري بر روي خطر ديابت در فرزند باشند محدودند ولي قويا اين گمان را مطرح ميکنند.
در مطالعات طولي بر روي گروهي از هنديان مقيم آمريکا(1) که شيوع ديابت نوع دو مرتبط با چاقي در ميانشان بسيار بالاست فرزندان مادراني که بيماري اثبات شده در بارداري دارند زودتر از فرزنداني که مادرانشان ديابت نداشتهاند به ديابت مبتلا ميگردند. همچنين شيوع چاقي و ديابت نوع دو در فرزندان يک مادر پس از پيدايش ديابت در مادر در مقايسه با خواهر و برادرهاي خود افزايش مييابد. در مطالعه جستجوي چندنژادي در مورد ديابت در جوانان، تشخيص ديابت نوع دو در فرزندان مادران مبتلا به ديابت بارداري در مقايسه با فرزندان مادران بدون ديابت، در سن پايينتر مطرح ميگرديد. اخيرا در يک مطالعه دانمارکي نسبت خطر تطابق يافته براي پيشديابت يا ديابت نوع دو در فرزندان مادران مبتلا به ديابت بارداري تحت درمان با رژيم غذايي يا مبتلا به ديابت نوع يک در طي بارداري در سن 22 سالگي در مقايسه با فرزندان مادران بدون ديابت افزايش يافته بود (به ترتيب 8/7، فاصله اطمينان 95 : 4/23-6/2؛ 4 ، 3/12-31/1). در صورتي که هيپرگلسيمي در سه ماهه سوم بروز يابد تاثير ديابت نوع يک مادر، بيشترين مقدار خواهد بود (نسبت خطر به ازاي هر L/mmol 1 گلوکز، 41/1؛ فاصله اطمينان 95 : 91/1-04/1) و بنابراين نقش محيط هيپرگلسيميک درون رحمي در پاتوژنز ديابت نوع دو بسيار قوي مطرح ميگردد.
اين يافته که در هند کمبود ويتامين B12 در بارداري به خصوص در زناني که مبتلا به کمبود اسيد فوليک هستند با پيدايش چاقي، مقاومت انسولين در کودکي همراه بوده است اهميت بالقوهاي دارد. بر اساس شواهد موجود، تغذيه با شير مادر نقش محافظتي در برابر پيدايش ديابت نوع دو پيش از 21 سالگي دارد. برنامهريزي جنيني و نوزادي يک حيطه بزرگ پژوهشي است که توجه ويژهاي به نقش اپيژنتيک در بررسي منشا جنيني بيماريهاي بزرگسالي دارد. شواهد قوي مطالعات جانوري نشان ميدهد که برنامهريزي ابتداي زندگي ميتواند بر شبکه تنظيم عصبي- هورموني وزن و پيدايش جزاير پانکراسي تاثير بگذارد. خلاصهاي از اصطلاحات مرتبط با اين حيطه جديد و مهم اپيژنتيک در کادر 1 ارايه گرديده است.
عوامل محيطي در جريان
سبک زندگي غربي که شامل رژيم پرکالري و کاهش فعاليت فيزيکي است بدون ترديد با پاندمي چاقي و ديابت نوع دو ارتباط دارد. ميزان بروز اضافهوزن، چاقي و ديابت به صورت مشخص در افرادي که از مناطق سنتي روستايي به محيطهاي شهري مهاجرت ميکنند افزايش مييابد. رژيم غذايي از غذاهاي کمکالري و پرفيبر فرآوري نشده به غذاهاي پرکالري فرآوري شده با محتواي قند و چربي بالا تغيير مييابد. ناهمخواني تنظيم اپيژنتيکي براي زندگي با رژيم غذايي کمکالري در هنگام تولد در محيط سنتي با رژيم غذايي پرکالري که بعدها با جابهجايي به يک محيط شهري رخ ميدهد ممکن است اين نسل را به صورت خاص در معرض خطر بالاي ديابت نوع دو قرار دهد.
عدم توازن در ريزمغذيها مانند کمبود غلظت ويتامين D، کمبود ويتامين B12 در افراد دچار افزايش اسيد فوليک، و افزايش ذخاير آهن بدن در پاتوژنز ديابت نوع دو موثر شناخته شدهاند، همچنين شواهد نشان ميدهد که قرارگيري در معرض آلايندههاي صنعتي ارگانيک (مانند حشرهکشها و حلالهاي مواد پلاستيکي) بر روي سلولهاي غدد درونريز تاثير ميگذارد و خطر پيدايش ديابت نوع دو را افزايش ميدهد. ريزارگانيسمهاي رودهاي که ميتوانند تحت تاثير عوامل مختلفي در ابتداي زندگي مانند روش زايمان و تغذيه و در ادامه زندگي مانند مصرف آنتيبيوتيکها و ترکيب رژيم غذايي قرار گيرند ممکن است سبب افزايش خطر ديابت نوع دو نيز گردند. نقش احتمالي پروبيوتيکها در تغيير ريزارگانيسمهاي روده در جهت مثبت به صورت گستردهاي مورد بررسي قرار گرفته است.
افزايش استفاده از فناوري مانند خودرو و افزايش مشاهده تلويزيون سبب کاهش مصرف انرژي و سبک زندگي کمتحرک ميگردد و ارتباط قوي با اضافهوزن، چاقي و ديابت نوع دو دارد. وضعيت اجتماعي اقتصادي پايين و افسردگي هم بر روي خطر آن تاثير دارد. محروميت از خواب، آپنه انسدادي خواب با چاقي و ديابت نوع دو ارتباط قوي دارند و ممکن است نقش پاتوژنيک هم داشته باشند.
مکانيسمهاي مولکولي: مرور مختصر
شبکه عصبي- هورموني تنظيم وزن
اختلال مکانيسمهاي تنظيم توازن انرژي و وزن بدن که سبب اضافهوزن و چاقي ميگردند اهميت ويژهاي در پاتوژنز ديابت نوع دو ايفا ميکنند. اين اختلال در شبکه پيچيده عصبي- هورموني تنظيم وزن بدن رخ ميدهد که در آن، پيامهاي مرکزي از مغز و مراکز قشري بالاتر (مانند تحريک شناختي، چشمي، يا محرکهاي تشويقي) و پيامهاي محيطي ذخيره انرژي (از بافتهاي چربي مانند لپتين) يا پيامهاي مرتبط با گرسنگي (از روده مانند گرلين(1)) و مرتبط با سيري (از روده و پانکراس مانند پيامهاي عصبيآوردن واگ، کولهسيستوکينين، پپتيد مرتبط با گلوکاگون-1 [GLP-1]، انسولين و سطح مواد مغذي) به هيپوتالاموس و ساير مناطق کليدي در CNS ميروند تا اشتها، فعاليت فيزيکي و وزن بدن را تنظيم گردد. اين شبکه توسط ساعت شبانهروزي بدن(2) نيز بسيار دقيق تنظيم ميگردد که ارتباط بين اختلالات خواب و چاقي و ديابت نوع دو را نشان ميدهد.
چاقي با مقاومت در برابر تاثير مرکزي لپتين و انسولين همراهي دارد. شکلهاي تکژني چاقي با فنوتيپهاي شديد وجود دارند (به عنوان مثال در اثر جهش در LEP، LEPR، MC4R، PGMC) هرچند که ناشايع هستند (کمتر از 5 تمام موارد چاقي). با اين حال قابليت توارث چاقي بسيار زياد است و مطالعات ارتباط وسيع ژنومي هم 32 لوکوس گوناگون شايع را شناسايي نمودهاند هرچند اينها فقط حدود 54/1 از تغييرات در شاخص توده بدني را ميتوانند توجيه نمايند. بنابراين براي درک بهتر اين قابليت توارث قوي، شناسايي واريانتهاي نادر ژنتيک يا علل اپيژنتيک مورد نياز است. به نظر ميرسد که نورونهاي تنظيم وزن در هيپوتالاموس در ابتداي زندگي به شدت تحت تاثير محيط قرار ميگيرند. به عنوان مثال تغيير اپيژنتيکي در نقطه تنظيم کننده بيان ژن POMC توسط هيپوتالاموس در موشهايي که در ابتداي زندگي پرخور بودهاند مشاهده گرديده است.
سلولهاي بتاي جزاير پانکراس
در نژاد انسان، سلولهاي بتاي جزاير پانکراس مستعد آسيب ناشي از مواد مغذي بوده و بنابراين به طور قابلتوجهي در پيدايش ديابت نوع دو نقش دارند. سلولهاي بتا بايد: بتوانند ساخت پيشانسولين را با اصلاح درست پس از ترجمه آن حفظ نمايند، گرانولهاي ترشحي آنها آماده ترشح باشد، غلظتهاي مواد مغذي را در خون بسنجند که عمدتا از راه متابوليسم درونسلولي با توليد عوامل جفتکننده مواد مغذي- ترشح صورت ميگيرد (شکل 4)، ساير پيامهاي عصبي هورموني را درک نمايند، و آزادسازي گرانول انسولين را با فعالسازي ماشين پيچيده اگزوسيتوز، درست اجرا نمايند. بنابراين مکانيسمهاي زمينهاي اختلال سلولهاي بتا ميتوانند متعدد، گوناگون و پيچيده باشند. عموما اختلال کارکرد سلولهاي بتاي جزاير پانکراس زماني رخ ميدهد که بايد جبران براي کالري مازاد صورت گيرد و اين ميتواند بدان معني باشد که نقصهاي کوچک نيز مهم ميگردند.
پيشنهاد شده که عوامل مستعدکننده مختلفي در سلولهاي بتا تعيينکننده مکانيسم آغازين آسيب هستند ولي زماني که هيپرگليسمي قابلتوجه رخ داد، مکانيسمهاي گلوکوتوکسيک و گلوکوليپوتوکسيک در بيشتر بيماران وارد عمل ميگردند و منجر به تشديد سرعت نارسايي ميگردند.
يک عامل مهم در سلولهاي بتاي جزاير پانکراس در ديابت نوع دو در انسان، استعداد آن به پيدايش رسوبهاي پليپپتيد آميلوييد در جزاير پانکراس است، با اين حال احتمالا اين وضعيت به عنوان بخشي از علل پيشرفت بيماري ميباشد نه شروعکننده بيماري. در مطالعات صورت گرفته بر روي نارسايي سلولهاي بتا در نمونههاي جوندگان، طيفي از مکانيسمها را ـ به عنوان مثال از اختلال کارکرد تنها، در موش صحرايي چاق زوکر در اثر برداشتن 60 پانکراس، تا حذف بخش قابلتوجه سلولهاي بتا با روش محدوديت رشد درونرحمي در موش صحرايي اسپراگ داولي ـ مطرح نمودهاند. در گروه اخير، موشهاي صحرايي اسپراگ داولي به صورت طبيعي در برابر پيدايش ديابت، مقاوماند. حذف سلولهاي بتاي جزاير پانکراس با محدوديت رشد درونرحمي در اين نمونهها با تنظيم کاهشي اپيژنتيکPdx1 که يک عامل ترجمه ضروري براي تمايز طبيعي سلول بتاي پانکراس ميباشد همراه است. از بين رفتن 60-40 سلولهاي بتاي پانکراس افراد مبتلا به اختلال گلوکز ناشتا و ديابت نوع دو مشاهده ميگردد هر چند کمتر از 24 پس از 5 سال از شروع بيماري نيز گزارش گرديده است. اين که آيا زيرگروهي از افراد مبتلا به ديابت نوع دو عمدتا دچار نقص کارکردي در سلولهاي بتا بدون کاهش بافت پانکراس ميباشند مشخص نيست ولي اين نکته ميتواند کاربردهاي درماني داشته باشد.
ترشح گلوکاگرن و تاثير اينکرتين
ترشح گلوکاگون و تاثير اينکرتين که با GLP-1 و پليپپتيد مهارکننده معدهاي مرتبطاند در ديابت نوع دو مختل گرديده است. ترشح گلوکاگون به دنبال گرسنگي افزايش مييابد و با خوردن غذا مهار نميگردد. تاثير اينکرتين که به صورت افزايش ترشح انسولين به دنبال دريافت خوراکي گلوکز (در مقايسه با دريافت درون وريدي همسان گلوکز) رخ ميدهد نيز به شدت مختل گرديده است. علت اين اتفاق آخر ميتواند ناشي از اختلال توليد GLP-1 (هر چند که شواهد کلي در اين مورد قوي نيستند) و کاهش حساسيت سلولهاي بتا به پليپپتيد مهارکننده معدهاي باشند. اختلال ترشح گلوکاگون به علت تغيير عملکرد اينکرتين نيز مختل ميباشد. تمام اين اختلالات سبب تشديد هيپرگليسمي ميگردند ولي به نظر نميرسد که نقص اصلي در پاتوژنر ديابت نوع دو باشند. هورمونهاي رودهاي مانند GLP-1 در تنظيم توازن انرژي و اشتها در CNS نيز نقش دارند.
بافت چربي والتهاب
نياز به داشتن چربي براي خرج در راستاي سلامت متابوليک را ميتوان با دو سر طيف اختلال بافت چربي سفيد بيان نمود: اختلالات نادري که در آنها اين نوع چربي وجود ندارد مانند ليپوديستروفيهاي مادرزادي و اکتسابي که ميتواند منجر به سندرم متابوليک شديد گردد، در حالي که برخي از افراد بسيار چاق هيچگاه دچار سندرم متابوليک نميگردند. بنابراين بافت چربي سفيد سالم از تحليل مواد مغذي بافتهاي ديگر پيشگيري مينمايد و در برابر بيماري متابوليک نقش محافظتي دارد.
بافت چربي سفيد در سندرم متابوليک يا ديابت نوع2 به چند روش غيرطبيعي ميگردد: توزيع به سمت بافت چربي احشايي، کاهش تمايز سلول چربي و بيان ژن و ترشح آديپونکتين، اختلال در سرکوب ليپوليز توسط انسولين، افزايش بيان ژن و ترشح سيتوکينهاي التهابي (مانند فاکتور نکروز تومور آلفا، اينترلوکين 1? و پروتئين جاذب مونوسيت-1) و افزايش التهاب بافتي (مانند ارتشاح ماکروفاژها). کاهش ترشح آديپونکتين و افزايش ترشح سيتوکينهاي التهابي و اسيدهاي چرب استرينشده سبب تشديد مقاومت به انسولين در عضله ميگردد و عامل پيدايش استئاتوهپاتيت غيرالکلي است.
کشف بافت چربي قهوهاي داراي کارکرد در گونه انسان اين احتمال را تقويت نمود که اين بافت ميتواند نقش بيشتري در توازن انرژي در انسان و نقش پيشگيرانه در پيدايش ديابت نوع دو داشته باشد. اين بافت در انسان با افزايش سن کاهش مييابد و در افراد داراي شاخص توده بدني بالا و مقادير گلوکز ناشتاي پلاسماي بالا، کاهش مييابد.
مطالعات ارتباط ژنومي گسترده نشان دادهاند که فقط 1/0 تغيير در توزيع چربي (دور کمر و نسبت کمر به لگن) را ميتوان به صورت ژنتيکي توجيه نمود و بنابراين به نظر نميرسد که تفاوت ژنتيکي موثر بر بافت چربي بين افراد بدون ديابت نوع دو و افراد مبتلا به آن تفاوتي داشته باشد. با اين حال تفاوت در بيان ژن پرهآديپوسيت در محيط کشت پس از چند مرحله همچنان وجود دارد که بيان کننده وجود حافظه اپيژنتيکي در اين سلولهاست. همچنين پرهآديپوسيت افراد مبتلا به ديابت نوع دو يک ليست بيان ژن را دارد که پس از 2 مرحله کشت باقي ميماند. بنابراين محيط ابتداي زندگي ميتواند بر فنوتيپ بافت چربي تاثير بگذارد، به علاوه يافتههاي غيرطبيعي بافت چربي ممکن است به علت هيپرگليسمي رخ دهد و در نتيجه سبب کاهش آن به دنبال اختلال سلول بتا گردد.
کبد
افزايش توليد گلوکز درونساز که عمدتا منشا کبدي دارد يک عامل اصلي تعيينکننده هيپرگليسمي در ديابت نوع دو است. فقدان سرکوب توليد پس از صرف غذا منجر به هيپرگليسمي متعاقب صرف غذا ميگردد. مکانيسمهاي زمينهاي اين اختلال تنظيمي پيچيده عبارتند از: افزايش ورود سوبسترا در مسير گلوکونئوژنز از بافتهاي محيطي، تاثير غلظت افزايشيافته اسيدهاي چرب استرينشده در فعالسازي گلوکونئوژنز کبدي، و پاسخ کبدي به افزايش غلظت گلوکاگون. ديابت نوع دو ارتباط قوي با کبد چرب غيرالکلي داشته ( اين دو بسيار پيشبيني کننده همديگرند) و تعيين کننده شدت آن، و استئاتوهپاتيت غيرالکلي و مرگ مرتبط با اختلال کبدي است. با اين حال به نظر نميرسد که کبد نقش اصلي را در ديابت نوع دو داشته باشد.
عضله اسکلتي و قلبي
در گذشته تصور بر اين بود که مقاومت به انسولين در عضله اسکلتي نقش پاتوژنيک در ديابت نوع دو دارد ولي اکنون اعتقاد بر اين است که اين ديدگاه نياز به بررسي دقيق دارد. ديابت نوع دو يک بيماري با کاهش فعاليت نسبي و بيشتغذيه در کنار نارسايي بدن در حفظ بيخطر کالري مازاد است. همچنان که در بالا بيان گرديد، اين نارسايي ميتواند با نقص در سلولهاي بتاي جزاير پانکراس و بافت چربي توجيه گردد و کبد نيز به صورت ثانويه دخيل است. بنابراين آيا مقاومت به انسولين در عضله اسکلتي به تنهايي ميتواند نقش پاتوژنيک ايفا نمايد؟ عدم فعاليت عضله اسکلتي (فقدان حرکت) به طور يقين در ايجاد وضعيت کالري مازاد موثر است ولي اين مساله به علت مقاومت به انسولين نيست بلکه برعکس، مقاومت به انسولين به دنبال نارسايي در حفظ توازن کالري مازاد است. عضله اسکلتي در افراد مبتلا به ديابت نوع دو اشباع از مواد مغذي و حتي فوقاشباع است و در پاسخ به چنين روندي، مقاومت به انسولين براي حفاظت در برابر استئاتوز يا استرس متابوليک در بافت شکل ميگيرد. حتي بيشتغذيه کوتاه مدت (مانند آنچه در يک «جشن» رخ ميدهد) سبب پيدايش مقاومت به انسولين در عضله اسکلتي و قلبي ميگردند تا مواد مغذي مازاد به صورت سالم در بافت چربي ذخيره گردند. بنابراين مقاومت به انسولين در عضله اسکلتي و قلبي در برابر سميت مواد مغذي نقش محافظتي ايفا ميکند و تلاش جهت معکوسسازي مستقيم آن بدون سمزدايي همزمان مواد مغذي يا غلبه بر آن با تقويت ورود مواد مغذي به عضله (به عنوان مثال با انسولين درماني شديد) ميتواند زيانبار باشد. با اين حال، نکته مهم قابلتوجه به غير از مقاومت به انسولين، نقص در تعداد و کاردکرد ميتوکندري عضلات در افراد مبتلا به ديابت نوع دو و بستگان درجه يک آنهاست. اين وضعيت ميتواند علت ژنتيکي داشته باشد، در ابتداي زندگي رخ دهد يا ميتواند در پاسخ به عدم فعاليت مزمن بهوجود آيد. درمانهايي که بيوژنز يا کارکرد ميتوکندري يا هر دوي آن را در عضله بهبود ميبخشند در مقايسه با درمانهايي که حساسيت به انسولين را به صورت مستقيم بهبود ميبخشند ميتوانند در افراد مبتلا به ديابت نوع دو سودمند باشند. اثرات اين درمان شبيه اثرات فعاليت بدني است که سبب کاهش نياز به انسولين و خستگي سلولهاي بتا ميگردد. اثر غيرمستقيم آن به صورت بهبود حساسيت به انسولين در عضله اسکلتي و معکوس شدن نياز سلولي از حفظ انرژي در خارج سلول به ذخيره آن درون سلول است.
پيشگيري و درمان
پاندمي ديابت نوع دو در کنار هزينههاي بالاي انساني و اقتصادي نشان ميدهد که شواهدي از فروکش بيماري وجود ندارد و بنابراين رويکردهاي جديد در راستاي پيشگيري، کاهش سرعت پيشرفت، و کاهش عوارض اين بيماري ضروري است. تغييرات بايد براساس دانش پاتوفيزيولوژي و بهره گرفتن از ديدگاههاي جديد مطالعات ژنتيکي و اپيژنتيکي صورت پذيرد. رويکرد سراسر زندگي بهويژه براي پيشگيري کاربرد دارد.
ابتداي زندگي
اتفاقات و سبک زندگي در ابتداي زندگي ممکن است تاثير قابلتوجهي در استعداد ابتلا به ديابت نوع دو داشته باشد. برنامهريزي جنيني و نوزادي ممکن است تاثير قابلتوجهي در استعداد ابتلا به چاقي، اختلال کارکرد سلولهاي بتا و بافت چربي و سندرم متابوليک ايفا نمايد. با توجه به آن که اين عوامل مستعدکننده ميتوانند قابل پيشگيري باشند، توجه اصلي پژوهشهاي پايهاي و ترجمهاي (در مطالعات علوم اجتماعي- انساني) بايد بر روي سلامت مادري، جنيني و ابتداي کودکي باشد. با اين حال بايد مراقب بود تا مداخلهها در مقاطع حياتي تکامل بدون داشتن شواهد بيخطري و کارايي کوتاه مدت و بلند مدت صورت نپذيرد. در ضمن حفظ سلامت در طي بارداري و ابتداي کودکي با رژيم غذايي و فعاليت مناسب، مراقبتهاي با کيفيت مامايي، نوزادي و کودکي و اصرار بر تغذيه با شير مادر بهويژه در گروههاي داراي وضعيت پايين اقتصادي- اجتماعي که در معرض بيشترين خطرند بايد صورت گيرد.
تغييرات بزرگ در زندگي
سبک زندگي جوامع به سرعت از سنتي به غربي تغيير مييابند و نيازمند توجه ويژه به پيشگيري در برابر افزايش خطرناک شيوع ديابت هستند (تغيير تطابق - عدم تطابق بيماري متابوليک) که در مناطقي مانند آسيا ديده ميشود. بهبود در برنامههاي عمومي سلامت مادران در جمعيتهاي پيش از تغييرات و پس از تغييرات و فراهم نمودن بستر آموزش به گروههاي مرتبط در مورد خطرات تطابق سريع با سبک زندگي غربي بايد مدنظر باشند.
ديابت بارداري
پاندمي ديابت بارداري با چاقي و ديابت نوع دو تطابق دارد. جديدترين توصيههاي IADPSG براي تشخيص هيپرگليسمي در بارداري شامل غربالگري زودهنگام ديابت بارز در بارداري است ولي بيشتر افراد مبتلا به ديابت بارداري همچنان بين هفتههاي 24 و 28 بارداري تشخيص داده ميشوند (شکل 5). بنابراين در بيشتر زنان راهنماييهاي رژيم غذايي و سبک زندگي و انسوليندرماني در صورت لزوم تا مراحل پاياني بارداري انجام نميگيرد. دو کارآزمايي باليني نشان دادند که تشخيص و درمان ديرهنگام با پيامدهاي مامايي بهتري همراه هستند ولي مشخص نيست که آيا خطر پيدايش بيماريهاي متابوليک در مراحل بعدي زندگي کودک با اين رويکرد کاهش مييابد يا خير. مطالعه استراليايي عدم تحمل کربوهيدرات در زنان باردار نشان داد که اگرچه مداخلههاي استاندارد براي ديابت بارداري سبب کاهش ميزان ماکروزمي گرديد، بر روي شاخص توده بدن در کودکان 5-4 ساله تاثيري نداشت.
فرصت تغيير برنامهريزي نامطلوب جنيني ممکن است پيش از هفته 28 بارداري ايجاد گردد و يا دوره نوزادي يا ابتداي کودکي ميتوانند در تعيين سلامت متابوليک فرد در آينده اهميت داشته باشند و بنابراين ممکن است يک رويکرد گستردهتر براي محافظت فرزندان نياز باشد (شکل 3) بسياري از مادران مبتلا به ديابت بارداري بعدها به سمت ديابت بارز در بارداري پيش ميروند. در مطالعه استراليايي خطر پيدايش ديابت نوع دو پس از ديابت بارداري پس از 15 سال در مقايسه با زنان بدون ديابت بارداري، 6/9 برابر بيشتر بود. با وجود آن که تلاش سلامت عمومي جامعه در تشويق زنان براي داشتن سبک زندگي سالم پيش از بارداري سودمندترين رويکرد پيشگيري است نحوه ارايه بهترين کمک به مادران و خانواده آنها براي حفظ سبک زندگي سالم پس از بارداري بايد مورد بررسي قرار گيرد.
پيشديابت
پيشديابت که با اختلال در تحمل گلوکز يا گلوکز ناشتا يا هر دو مشخص ميگردد با افزايش احتمال بروز ديابت (تقريبا 34 افزايش خطر در 5/7 سال) و بيماري قلبي- عروقي (تقريبا 11 در 10 سال) همراه است. درمان موثر پيشديابت ميتواند از شروع هر دو اختلال بالا پيشگيري نمايد يا آن را به تاخير اندازد. مداخلههاي تغيير سبک زندگي (بهبود رژيم غذايي، افزايش فعاليت، يا هر دو) ميتواند خطر بروز ديابت را 59-28 کاهش دهد هرچند که در بيرون از کارآزماييهاي باليني، اين بحث مورد چالش است. دارودرماني با مهارکنندههاي آلفاگلوکوزيداز، متفورمين و تيازوليدينديونها نيز ميتوانند خطر بروز ديابت را به طور موثري کاهش دهند ولي روشن نيست که آيا اين داروها در مورد علايم ابتدايي نقش پيشگيرانه يا درماني دارند. با توجه به ميزان شيوع بالا به صورت مشخص به رويکردهاي مراقبت سلامت عمومي نياز است.
ديابت تثبيت شده
درمان باليني ديابت نوع دو تثبيت شده شامل مهار مناسب عوامل مسبب عوارض مانند غلظت گلوکز و چربي خون، فشارخون، وزن بدن و مصرف سيگار و همچنين غربالگري منظم و درمان مناسب عوارض ميکروواسکولار (چشم، کليه و اعصاب) و ماکروواسکولار (کرونري، مغزي و محيطي) است. راهکاري طبابت منطقهاي مانند توصيههاي طبابت باليني انجمن ديابت آمريکا در سال 2011 بايد مدنظر قرار گيرند.
تنظيم قند در ديابت نوع دو در طي زمان با پيشرفت نارسايي سلولهاي بتا دشوارتر ميگردد (شکل 6). تمام راهکارهاي کنوني براي درمان هيپرگليسمي عمدتا حول اين افت منتظره در کنترل قند، طراحي گرديدهاند و هدف اصلي آنها حفظ HbA
1C در سطح بهينه است. گسترش اهداف درماني براي دربرگيري بازگرداندن پاتوفيزيولوژي ممکن است امروزه امکانپذير باشد. مشکل اصلي براي تمرکز بر پاتوفيزيولوژي برميگردد به مباحث مربوط به کالري مازاد مزمن شامل تنظيم توازن انرژي توسط مغز، اختلال کارکرد سلولهاي بتا جزاير پانکراس، سلامت بافت چربي و تقسيمبندي چربي، و تنظيم توليد گلوکز درونساز (کادر 2). کاهش مازاد مزمن کالري بهشدت مورد بحث بوده زيرا با مکانيسمهاي CNS و تشويقي همراه است. بهبود رژيم غذايي و فعاليت بايد در تمام بيماران صورت گيرد و ميتوان نتايج مناسبي را در سال اول بهدست آورد هرچند که حفظ آن دشوار است. در افراد دچار چاقي ناتوان کننده، جراحي کاهش وزن بايد در مراحل آغازين بيماري پيش از آنکه توده سلولهاي بتا دچار آسيب برگشتناپذير گردند انجام گيرد. پيامد بايد طبيعي شدن سريع تنظيم گلوکز خون باشد. در افراد دچار چاقي متوسط، بايد مقلدهاي GLP-1 (مانند اگزناتيد، ليراگلوتيد) براي استفاده در آغاز مدنظر قرار گيرند زيرا سبب کاهش اشتها، تا حدي بهبود کاهش وزن، و محافظت از سلولهاي بتا ميشوند.GLP-1
اثرات متعدد مثبتي بر روي سلولهاي بتا و بدن دارد: افزايش اينکرتين، اثرات ضد آپوپتوزي و تکثيري بر روي سلولهاي بتا (در جوندگان؛ هرچند اثرات مشابه در گونه انسان ناشناخته ميباشد)، کاهش اشتها، کاهش سرعت جذب مواد مغذي با کاهش سرعت تخليه معده، اثرات احتمالي محافظتي بر روي آندوتليوم عروق. در اولين استفادههاي داروهاي مقلد GLP-1 در بيماران داراي چاقي متوسط تا شديد، روند بهبودي سلولهاي بتا برقرار ماند هرچند خطرات ناشناخته عوارض جدي در بلندمدت (مانند بدخيمي، پانکراتيت) بايد در برابر نتايج شناخته شده تنظيم نامطلوب قند و اختلال پيشرونده سلولهاي بتا (مانند نارسايي کليه، قطع اندامها، و مرگ قلبي) در بيماران پرخطر سنجيده شوند. تلاش براي يافتن درمانهاي جديد در چاقي بايد ادامه يابد. اين اختلال به سختي درمان ميگردد زيرا عوامل موثر بر روي CNS با خطر عوارض نامطلوب جدي مانند افسردگي همراهاند. مواد شبيه GLP-1 بهترين انتخاب براي بازگرداندن پاتوفيزيولوژي سلولهاي بتا هستند. با اين حال در بيماران داراي چاقي خفيفتر، افزايش GLP-1 درونساز با مصرف داروهاي خوراکي مهارکننده آنزيم ديپپتيديل پپتيداز-4 بلافاصله پس از شروع ديابت نوع دو ممکن است سودمند باشد ولي تاثير اين داروها با گذشت زمان از شروع بيماري کم رنگتر ميگردد. داروهاي سولفونيلاوره اثرات شناخته شدهاي در تعديل بيماري ندارند و اگرچه نتيجهگيري اثبات شدهاي وجود ندارد، ممکن است کاهش سلولهاي بتا را تسريع نمايند. آنها سبب افزايش وزن و هيپوگليسمي هم ميگردند و بنابراين بايد به صورت کوتاه مدت مصرف گردند. متفورمين و تيازوليدينديونها هم اثرات محافظتي مستقيم و غيرمستقيم بر روي سلولهاي بتا دارند. تيازوليدينديونها (پيوگليتازون و روزيگليتازون) تنها گروه موجود داراي اثرات بهبودبخش بر روي عملکرد بافت چربي هستند. آنها سبب فعال ساختن گيرنده ? فعال شده توسط تکثيرکننده پروکسيزوم ميگردند که تمايز بافتهاي چربي را بهبود ميبخشد. تيازوليدينديونها سبب بهبود گسترش بافت چربي زيرپوستي ميگردند، ليپوليز و بيان ژن و ترشح سيتوکينها را در کنار التهاب بافت چربي کاهش ميدهند و استري شدن دوباره اسيدهاي چرب و بيان ژن و ترشح آديپونکتين را افزايش ميدهند. همچنين اين داروها سبب تنظيم پايدار ومناسب قند در بيماران مبتلا به ديابت نوع دو ميگردند. با اين حال استفاده از تيازوليدينديونها ميتواند سبب افزايش وزن (هرچند در مقايسه با بافت چربي احشايي ناسالمتر با افزايش بافت چربي زيرپوستي سالمتر همراه است)، ادم، نارسايي قلبي و استئوپني همراه شکستگيهاي ديستال گردد و احتمالا روزيگيلتازون با عوارض نامطلوب قلبي همراه است. با اين حال دوزهاي پايينتر ممکن است کم خطرتر باشند و همان سودمندي را داشته باشند. در يک مطالعـه پيشگيـري از ديـابت، مصرف mg 2 روزيگليتـازون با mg 500 متفورمين دو بار در روز به مدت 3 سال و مطالعه مصرف 12 هفته پيوگليتازون به ميزان mg 5/7 روزانه در بيماران مبتلا به ديابت نوع دو با تنظيم نامناسب قند، هر دو دارو اثرات سودمند معناداري را نشان دادند.متفورمين غلظت گلوکز را عمدتا با تاثير بر روي توليد گلوکز درونساز کاهش ميدهد و در بيماران مبتلا به ديابت نوع دو سودمند است و مصرف اين دارو بايد همراه با مصرف داروهاي ديگر ادامه يابد.
انسوليندرماني نقش شفافي در درمان بيماران داراي کمبود انسولين و مبتلا به ديابت نوع دو مهارنشده دارند و در صورت مصرف فقط به شکل کوتاه مدت احتمالا سبب پايداري بيماري در مراحل آغازين ميگردد. با اين حال سودمنديهاي بلندمدت درمان با انسولين در ابتداي بيماري نامعلوماند. انسولين نقش مستقيمي در بازگرداندن پاتوفيزيولوژي بيماري ايفا نميکند و خطر هيپوگليسمي ايجاد مينمايد، به علاوه اگر انسوليندرماني بر مقاومت به انسولين در عضله غلبه نمايد ميتواند اثرات سميت مواد مغذي ناشي از انسولين را با بهبود روند برداشت گلوکز مازاد در حضور غلظت بالاي چربي (اثرات گلوکوليپوتوکسيک) سبب گردد. آسيب بافتي ناشي از انسولين به ويژه در قلب ميتواند سبب مرگ غيرقابل انتظار در گروه تنظيم شديد قند گردد (در مطالعه تلاش براي تنظيم خطر قلبي- عروقي در ديابت).
تغيير راهبردهاي درماني بايد با حضور شواهد قوي صورت پذيرد. کارآزماييهاي باليني داراي طراحي دقيق براي آزمودن رويکردهاي جديد لازم است، بهويژه در مورد استفاده زودهنگام از داروهاي مقلد
GLP-1 يا داروهاي مهارکننده آنزيم ديپپتيديل پپتيداز -4 در کنار تيازوليدينديونها با دوزهاي بسيار کمتر. بيخطري درمان بلندمدت نيز يک نگراني مهم به شمار ميآيد (کادر 2).با پيشرفت بيشتر در روشن کردن نقش پاتوفيزيولوژيک ژنها و پديدههاي اپيژنومي در ديابت نوع دو، حتي ممکن است مطالعات فارماکوژنومي و فارماکواپيژنومي انتخابهاي درماني برتري باشند زيرا ميتوانند براي هر بيمار به صورت فردي انجام گيرند.
بيماران لاغر و سالمند
اگرچه بيماران آسيايي مبتلا به ديابت نوع دو عمدتا لاغرتر از بيماران در ساير نژادها هستند کالري مازاد همچنان مشاهده ميگردد و سبب افزايش نسبي چربي احشايي ميگردد. با اين حال برخي از بيماران مبتلا به ديابت نوع دو فاقد کالري مازاد هستند. اين بيماران اغلب سالمند احتمالا استعداد نسبي در پيدايش اختلال سلولهاي بتا دارند ولي کاملا محتمل است که بيماري با کاهش کارکرد سلولها مرتبط با افزايش سن نيز بروز يابد. در اين بيماران بايد ديابت خودايمني تاخيري را رد نمود. بيماران بزرگسال غيرسالمند لاغر بدون ديابت تکژني يا ديابت خودايمني تاخيري در بزرگسالان ممکن است احتمال اختلال کارکرد سلولهاي بتا را افزايش دهد. در بسياري از اين گروه از بيماران، استفاده زودهنگام از انسولين ممکن است مناسب و حتي ضروري باشد و بايد پس از رد نمودن انواع ديابت تکژني صورت گيرد.
نتيجهگيري
بحث در مورد پاندمي ديابت نوع دو و اثرات آن بر روي زندگي و شرايط اقتصادي در سراسر جهان ضروري است و اين يک چالش بزرگ در جامعه مدرن است. درک بهتر پاتوژنز و سير طبيعي بيماري براي هدفمندسازي مناسب تلاشها ضروري است. بايد شواهد قابلتوجه در مورد بيخطري و کارايي راهبردهاي پيشگيري و درماني معرفي شده پيش از آن که بتواند به صورت گسترده مورد استفاده قرار گيرد وجود داشته باشد. پيشنهاد ميشود که تغيير در تمام ابعاد زندگي بيماران براي درمان مناسب بيماري مدنظر باشد و توجه ويژهاي به پيشگيري در جهت اصلاح پاندمي صورت گيرد. رويکرد مداوم گسترده ولي هماهنگ چندجانبه با مشارکت پژوهشگران، کارکنان مراقبت سلامت، آموزشدهندگان، پزشکان، و افراد در معرض خطر با حمايت سران دولتها و سازمانهاي غيردولتي مورد نياز است.
راهبرد جستجو و معيارهاي انتخاب
جستجو در پابمد(Pub Med) با اصطلاحات «ديابت نوع دو»، «پيشديابت»، «ديابت بارداري»، «چاقي»، «ترشح انسولين»، «اختلال کارکرد سلولهاي بتاي جزاير پانکراس»، «نارسايي سلولهاي بتا»، «مقاومت به انسولين»، «اپيدميولوژي»، «ژنهاي مستعدکننده»، «اپيژنتيک»، «منشاهاي جنيني بيماري بزرگسالي»، «عوارض ديابت»، «انسوليندرماني» و ترکيب اين اصطلاحات انجام شد و مقالات انگليسي زبان پژوهشي و مروري که عمدتا بين سالهاي 2008 تا 2011 منتشر گرديده بودند انتخاب شدند.
منبع: نشریه نوین پزشکی شماره ۵۲۷، دکتر ساسان دبیری