روش20- روشهاي اندازه گيري ICP
مانيتورينگ فشار داخل جمجمه تابش نور در فضای تاریک جمجمه
اندازه گيري فشار داخل جمجمه (ICP) بخش بسيار مهمي از جراحي مغز و اعصاب به شمار ميرود. نه تنها افزايش مقدار ICP از متداول ترين علل مرگ و مير در بيماران مغز و اعصاب به شمار ميآيد، بلكه اين امر در بيماراني كه از صدمات مغزي رنج ميبرند نيز بسيار شايع است. در گروه بيماران مغز و اعصاب 40 درصد بيماراني كه بيهوش هستند داراي ICP بالايي بوده و اغلب مقدار ICP آنها افزايش مييابد و در 50 درصد افرادي كه در اثر جراحات مغزي ميميرند، افزايش مقدار ICP علت اصلي مرگ به شمار ميرود. درمان مؤثر افزايش مقدار ICP باعث كاهش مرگ و مير در بيماران صدمه مغزي ميشود. بنابراين مقدار ICP ميبايست اندازه گيري شده و پيش از بالا رفتن مقدار آن، تشخيص داده شود. بديهي است كه آگاهي از مقدار ICP يك قاعده اساسي و يك شرط لازم و حياتي براي تشخيص اختلالات عملكرد مغز در درك صدمات مغزي است.
لزوم نفوذ به درون كاسه سر براي ثبت ICP علت عمده بيميلي براي پذيرفتن اين تكنيك در جراحيهاي مغز و اعصاب به شمار ميرود.
در حدود 15 سال قبل مانيتورينگ ICP به صورت كامل در تحقيقات و تجربههاي كلينيكي مغز و اعصاب در چند مركز محدود پذيرفته شد. تا به امروز نظرها و عقايد در اين مورد بارها تغيير كرده است. از طرفي عده اي ادعا ميكنند كه اين روش هيچ تفاوتي در نتيجه كار بيماران مغزي ايجاد نمي كند و گروه ديگر ادعا ميكنند كه اين روش يك بخش واجب و ناگزير در جراحيهاي مغز و اعصاب است، بدون توجه به اينكه تعداد زيادي از بيماران حتما در اثر عمل خواهند مرد. حقيقت امر چيزي بين اين 2 نظريه است. در واقع اين امر بستگي به امكانات، پرسنل و افراد متخصصي دارد كه در هريك از واحدهاي جراحي در دسترس هستند.
مانيتورينگ فشار درون جمجمه
پيشرفت و توسعه استرين گيجها به اندازه گيري ICP اين امكان را داد تا به صورت مستقيم و توسط يك كاتتر بطني و يك ترانسديوسر خارجي اين عمل انجام گيرد. جراحان پيش قدم در پيشرفت و توسعه اين امر Jammy و Lundberg بودند. پس از آن تكنيك فوق با اندكي تغيير مطرح شد و در بسياري از موارد و تا حدود زيادي پذيرفته شد.
روشهاي اندازه گيري ICP
فشار درون جمجمهاي (Intracranial) در بسياري از موارد دقيقه به دقيقه تغيير ميكند. اين تغييرات به خصوص در مواردي كه فشار درون جمجمه رو به افزايش است، بسيار قابل توجه است. بنابراين مشاهدات لحظهاي ICP ميتواند گمراه كننده باشد. از اين رو ثبت آن توسط يك ثبات بسيار حائز اهميت است. ثبات ميتواند مقدار ICP را به صورت پيوسته ثبت كند كه در نتيجه هيچ موجي از دست نمي رود. با اين وجود دست يابي به اين حالت ايده آل مشكلاتي نيز دارد كه از جمله ميتوان به ذخيره حجم زيادي جدول و اطلاعات اشاره كرد.
Marmarou دريافت كه سطح ICP كه توسط پرستاران ICU در آخر هر ساعت ثبت ميشود ('End hour recording') يك تخمين قابل قبول ICP براي كليه ساعتها است. همچنين دريافت كه? 83 از مشاهدات كامپيوتري و ركوردهاي ثبت شده ICP توسط پرستاران از نظر ارزش و اعتبار اختلافي كمتر از 6 ميليمتر جيوه دارند.
ثبت فشار درون جمجمه اي
روش اندازه گيري ICP توسط افرادي مطرح شد كه استفاده از يك كاتتر بطني و يك ترانسديوسر خارجي را در اين روش ترجيح ميدهند و اين روش موثق ترين و قابل اعتماد ترين روش حال حاضر براي ثبت ICP بطني است. اين روش حداقل هزينه و حداكثر صحت را دارد. البته اين موضوع تا زماني صادق است كه امكان كاليبره كردن ترانسديوسرهاي خارجي در برابر يك مرجع در هر زمان ممكن مهيا باشد. نقطه مرجع براي يك ترانسديوسر خارجي بهتر است مجراي Monor باشد، زيرا اين نقطه به مركز سر نزديك است. نقطه مياني كه 2 مجراي خارجي را به هم اتصال ميدهد نقطه مرجع مناسب ديگري است، گرچه مقداري عقبتر از سوراخ درون جمجمهاي قرار دارد. برخي كاربران نيز از مجراي شنوايي خارجي استفاده ميكنند. به هر حال هر نقطه مرجعي كه به كار گرفته شود، با هر تغييري در موقعيت سر، سطح ترانسديوسر خارجي نيز بايد اصلاح شود. بديهي است كه روش بطني نياز به جايگذاري يك كاتتر در بطن جانبي دارد كه اين امر به علت باريكي و امكان جابهجا شدن بطن از نظر تكنيكي پروسه بسيار مشكلي است. آسيب اساسي به بخش Ganglia ميتواند مستقيما توسط يك بيماري و يا اقدام در كانوله كردن بطن به وجود آيد. يك مزيت بزرگ روش بطني اين است كه مايع مغزي- نخاعي (CSF) ميتواند تخليه شود و در نتيجه مقدار ICP پايين ميآيد. همه مفاصل و اتصالات در سيستم ثبت ICP بايد ضدآب باشند، در غير اين صورت نشتيهايي در حد ميكرو ميتواند ثبت فشار را مختل كرده و يا صحت آن را از بين ببرد.
هر بخش از سيستم بايد مرتبا و به صورت دوره اي به وسيله جدا كردن سيستم خارجي از بيمار و آزمودن آن با يك فشار مغزي در حدود 50 ميليمتر جيوه تست شود. گاهي اوقات كاتترهاي بطني مسدود ميشوند، كه براي غلبه بر اين مشكل ميتوان از يك جريان كوچك محلول نمك استريل استفاده كرد و آن را از ميان سيستم گذراند. به هر حال نبايد از محلول نمك به صورت پي در پي و مكرر استفاده كرد زيرا به هر صورت ريسك طبيعي عفونت را افزايش ميدهد.
مكان اكسترادورال (Extradural) در مغز براي عمل مانيتورينگ استفاده ميشود. اين مكان اين مزيت را دارد كه از نفوذ به dura اجتناب ميشود. به هر حال مشكلات بسياري در اين زمينه وجود دارد كه اين مشكلات وابسته به عدم ارتجاع dura بوده و نياز به ترانسديوسري جهت قرار گرفتن به صورت هم سطح با dura وجود دارد. متاسفانه اختلالات و بي نظميهاي dura و بخشهاي داخلي جمجمه بسيار متداول هستند. اگر اين هم سطحي حاصل نشود، كششها و فشارهاي وارد شده به dura ميتواند موجب تحريف در اندازهگيريها شده و دستگاه اشتباها فشار بالايي را ثبت كند. نتيجه امر آنكه به علت مشكلات مطرح شده در مورد صحت اندازهگيريها از روش اكسترادورال (Extradural) در حال حاضر به ندرت استفاده ميشود.
ترانسديوسرهاي Catheter-Tip
استفاده از ترانسديوسرهاي catheter-tip در سالهاي اخير به طور فزاينده اي افزايش پيدا كرده و در حال حاضر به عنوان روش مرجع ثبت ICP به حساب ميآيد. ترانسديوسرهاي قابل كاشت كوچك نيز همانند ترانسديوسرهاي درون عروقي توسعه يافته اند كه ترانسديوسر Camino يكي از نمونههاي آن است (شكل1)
در اين روش فشار در سر يك كاتتر فايبراپتيك باريك اندازه گيري ميشود. در سركاتتر فوق يك ديافراگم قابل ارتجاع قرار دارد. نور به سمت خارج ديافراگم منعكس شده و تغييرات شدت نور بر حسب فشار تفسير ميشود. قطر خارجي وسيله تنها mm 3/1 است. مزيت اين سيستم آن است كه سيستم فوق به ستون مايع و يا يك ترانسديوسر خارجي وابسته نيست. اين امر در مكانهايي كه ارتفاع بالايي دارند و سطح سر بيمار نياز به سازگاري مجدد با يك مرجع ثابت دارد ميتواند مثمرثمر باشد.
به علاوه همواره يك ارتباط نزديك بين ICP اندازه گيري شده با ترانسديوسرهاي كاتتر Camino و روش درون جمجمه اي وجود داشته است. ترانسديوسرهاي دروني (Innerspace) يك نوع مشابه ترانسديوسرهاي catheter-tip و فايبراپتيك هستند.
محدوديت و مشكل اصلي ترانسديوسرهاي catheter-tip در اين است كه اگر مانيتورينگ براي بيش از 5 روز ادامه پيدا كند، به علت دريفت، امكان كاليبره كردن آنها در محل عمليات وجود نداشته و حتما بايد جايگزين شوند. جايگذاري اين ترانسديوسرها بسيار ساده است و در عمق 1 تا 2 سانتيمتري قرار ميگيرند. يكي از مسائلي كه كاربرد و سودمندي اين روش را محدود ميكند اين است كه كابلهاي فايبراپتيك ميتوانند به وسيله بيمارهاي بي قرار خميده شده و آسيب ببينند و اين شكنندگي و ظرافت يك مشكل كاربردي در اين روش است.
ترانسديوسرهاي ميكروچيپ جايگذاري شده (Implanted)
سنسورهاي ميكروچيپي جايگذاري شده در حال حاضر به صورت گستردهاي توسعه يافته اند كه يك نمونه آن ترانسديوسر ميكروسنسور codman است كه شامل سنسور حساس به فشار بسيار كوچك است (شكل 2)
اين سنسور در يك روكش تيتانيومي بسيار كوچك (قطر 2/1 ميليمتر) در نوك يك لوله نايلوني قابل ارتجاع به طول 100 سانتي متر و قطر 7/0 ميليمتر سوار شده است. سر ترانسديوسر شامل يك ميكروچيپ سيليكوني با استرين گيجهاي مقاومتي پيزو (Piezoresistive) است كه به سيمهايي متصل شده اند و مدار پل وتستون را تكميل ميكنند. زماني كه به ترانسديوسر نيرويي وارد ميشود و فشار به كار گرفته ميشود، ديافراگم سيليكوني مقدار بسيار كوچكي (كمتر از mm3 001/0 براي هر 100 mmhg) منحرف ميشود و فشار اعمال شده تغيير شكلي در مقاومتهاي پيزو جاسازي شده توليد ميكند. اين تغيير مقاومت تبديل به يك ولتاژ تفاضلي ميشود كه در مرحله بعد ولتاژ فوق تبديل به واحدهايي از فشار بر حسب ميليمتر جيوه خواهد شد.
ترانسديوسرهاي ميكروسنسور ميتوانند به صورت مستقيم در بافت اصلي مغز جاي گذاري شوند، به علاوه اين ترانسديوسرها براي عبور از ميان يك كاتتر به بطن جانبي به اندازه كافي نازك هستند.
انتخاب سيستم مناسب
تصميم گيري در اين مورد كه كدام سيستم اندازه گيري ICP بهترين است بسيار مشكل است زيرا متغيرهاي بسياري در اين مساله حائز اهميت هستند. اگر دسترسي به بطن مود نياز باشد يك كاتتر بطني و يا يك ترانسديوسر خارجي ميتواند مفيد و قابل اطمينان باشد. به هر حال اغلب بيماراني كه در حال حاضر ICP آنها اندازه گيري ميشود بيماراني هستند كه از يك آسيب مغزي رنج ميبرند كه معمولا اين بيماران بطنهاي باريك و نازكي دارند و به صورت بالقوه كانوله كردن و سوراخ كردن آن براي يك جراح جوان بسيار مشكل است. در صدمات مغزي شديد روشي كه ترجيح داده ميشود استفاده از يك ترانسديوسر با كاتتر فايبراپتيك نوك باريك و يا يك ترانسديوسر قابل جايگذاري (مانند Codman) است كه در بافت اصلي مغز جايگذاري ميشود، اين امر ميتواند به سادگي و در بالين بيمار انجام پذيرد. در برخي كشورها استفاده از اين 2 ترانسديوسر بسيار محدود است كه اين امر به علت هزينه بالاي آن است. اين مسأله از كشوري به كشور ديگر متغير بوده و بستگي به تصميم گيري پزشك دارد. ترانسديوسرهايInnervespac و Caminu نياز به يك مانيتور كنترل كننده گران قيمت (در حدود5000 دلار) دارند در حالي كه واحد كنترل كننده Codman ارزان تر است.
هر سه ترانسديوسر به طور رضايت بخشي از پس آزمايشات برآمدهاند و در شرايط آزمايش كيفيت بالايي مطابق با مشخصات توليدكننده از خود نشان دادهاند. ترانسديوسر Codman امتياز بهتري را نسبت به ساير ترانسديوسرها كسب كردهاند. امتيازدهي فوق در جدول 1 نشان داده شده است.
به هر حال اين طور به نظر ميرسد كه ترانسديوسرهاي قابل جايگذاري و Catheter-Tip بايد جايگزين سيستمهاي گذشته شوند. ايراد اصلي ترانسديوسرهاي Catheter-Tip اين است كه نميتوانند در محل كاليبره شوند اما به هر صورت اين نقص اهميت كاربردي كمي دارد.
تفسير مانيتورينگ
اين موضوع كه كاليبره كردن دستگاه مانيتورينگ ICP در واحد ميلي متر جيوه است بسيار متعارف است. دليل اين امر آن است كه بدين وسيله يك قياس مستقيم بين ICP و فشار خون انجام ميگيرد. در نتيجه كاربر ميتواند تفاوت اين 2 فشار (CCP) را محاسبه كند.
فشار خط پايه (Baseline)
ICP نرمال به صورت ضرباني است. علت اين امر اين است كه بتواند ارتعاش شرياني درون بطني سيكل تنفسي و قلبي را منعكس كند. بر پايه ملاحظات شهودي، سطح نرمال متوسط ICP حدود 10-0 ميليمتر جيوه است كه اگر اين مقدار از 15 ميليمتر بالاتر رود غير نرمال خواهد بود. Lundberg نشان داد كه افزايش فشار متوسط بالاي 20 ميليمتر جيوه به صورت متعادلي بالا ميرود اما اگر اين مقدار به 40 ميليمتر جيوه برسد به شدت افزايش پيدا خواهد كرد. به علاوه اگر لبه استخوان توسط جراحي برداشته شود، فشار قرائت شده ميتواند غيرقابل اعتماد باشد.
موجهاي فشار
Lundberg سه نوع متغير مختلف براي ICP تشخيص داد كه آنها را موجهاي A، B و C ناميد. موجهاي نوع A از نظر باليني بسيار حائز اهميت هستند زيرا اين موجها كاهش فشار درون جمجمه اي كه ميتواند بسيار خطرناك باشد را به خوبي نشان ميدهند. در اين نوع موج، ICP با شيب ملايم و به آرامي افزايش پيدا ميكند و زماني كه به 50 ميلي متر يا بيشتر رسيد براي 5 تا 20 دقيقه ثابت خواهند ماند، پس از آن امكان سقوط فشار به سرعت و حتي تا زير سطح ابتدايي نيز وجود دارد. معمولترين نوع موج فشار كه اهميت باليني به مراتب كمتري نسبت به موج مسطح دارد موج نوع "B" است. در اين نوع موج نوسانات ريتميك زيادي وجود دارد كه اغلب با پيكهاي تند همراه بوده و هر 1 الي 2 دقيقه يك بار اتفاق ميافتد. در اين حالت مقدار متوسط ICP به مرور افزايش مييابد و در حدود 20 تا 30 ميلي متر جيوه بالاتر از خط مبنا تغيير ميكند، سپس اين مقدار به صورت ناگهاني و به تندي و بدون هيچ پريود يا مقطع زماني خاصي سقوط ميكند. شكل موجهاي "C" نيز در مقايسه با نوع "A" و "B" داراي اهميت باليني بسيار كمتري است.
دامنه پالس
همان طور كه مقدار ICP نسبت به سطح ساكن افزايش پيدا ميكند، مؤلفههاي ضربان قلبي نيز افزايش مييابند. اين در حالي است كه شدت نسبي اجزاء تنفس ممكن است كاهش يابند. بنابراين دامنه پالس ICP به صورت خطي و با افزايش مقدار ICP افزايش پيدا ميكند. فشار پالس همچنين ميتواند قبل از افزايش مقدار متوسط ICP افزايش يابد. اين امر اهميت باليني فراواني دارد زيرا ميتواند امكان وخيم شدن حال بيمار قبل از افزايش ICP را پيش بيني كند، به عبارت ديگر يك افزايش دامنه پالس در غياب افزايش مقدار ICP ميتواند يك اختلال را در درون جمجمه نشان دهد.
شكل موج فشار درون جمجمه اي
موج ICP داراي 2 وضعيت متناوب مختلف به شكل ضرباني است كه يكي همراه با تنفس و ديگري همزمان با پالس شرياني (هنگامي كه ديگري كندتر است) است (شكل 3) .
امواج عروقي به وسيله ضربان شرياني رگهاي بزرگ در مغز به وجود ميآيند و توليد كننده يك نوسان در سيستم بطني هستند. شكل موج فشار CSF بسيار شبيه به فشار خون سيستميك است. اين موج از سه جزء اصلي موج ضربتي P1، موج Tidal P2 و موج چكشي P3 تشكيل شده است (شكل 4).
شكاف چكشي بين P2 و P3 با شكاف چكشي پالس شرياني رابطه دارد. موج تنفسي همزمان با تغيير در فشار سياهرگ مركزي است كه بازتاب فشار قفسه سينه اي است. اين امواج به صورت برجسته در بيماراني كه به ونتيلاتور متصل هستند ديده ميشوند.
در حالت نرمال دامنه پالس قلبي در حدود 1/1 ميلي متر جيوه است و دامنه تركيب پالس قلبي و تنفسي در حدود 3/3 ميلي متر جيوه است. تجزيه و تحليل انتقال فشار مغزي- عروقي به وسيله آناليز فوريه براي هر 2 شكل موج فشار درون جمجمه اي و شرياني به عنوان يك روش ارزيابي و تشخيص پاتوفيزيولوژي مغزي- عروقي مورد آزمايش قرار گرفته است. مطالعات تجربي تغييراتي را در مؤلفههاي فركانس پايين در انتقال فشار مغزي- عروقي نشان ميدهد. اين مطالعات همچنين الگوهاي ويژهاي از انتقال فشار مغزي- عروقي كه در بيماران با صدمات مغزي شديد اتفاق ميافتد را نشان ميدهد.
اگرچه مطالعات اوليه ارتباط بين مرگ و مير و باند فركانسي بالا (Hz 15-4) را نشان ميدهد، اما تحقيقات جاري ثابت ميكند كه اين طيف فركانسي تحت تاثير ضربان قلب نيز قرار ميگيرد.
نتيجه گيري
مانيتورينگ ICP در حال حاضر گسترش قابل توجهي پيدا كرده و به يك ابزار بسيار مفيد به ويژه براي بيماراني كه از صدمات مغزي رنج ميبرند تبديل شده است. در اين زمينه مساله حائز اهميت اين است كه بايد استانداردهاي معيني براي اين وسيله طراحي شود تا بر اساس آن اطلاعاتي كه از اين سيستم به دست ميآيد قابل اطمينان و اثربخش باشد. در اين زمينه ترانسديوسر Catheter-tip و ترانسديوسر ميكروچيپ قابل جايگذاري (implant) مورد تاييد هستند. اين ترانسديوسرها ميتوانند يك ثبات را هدايت كرده و در نتيجه اثر ICP بر روي كاغذ ثبت شده و در دسترس تيم پزشكي قرار گيرد. ساير متغيرهاي فيزيولوژيكي مانند فشار خون شرياني (BP) نيز در هر زماني كه نياز باشد ثبت ميشوند. ترانسديوسرهاي Catheter-tip و ميكروچيپهاي فوق به عنوان استاندارد طلايي در اندازه گيري ICP به حساب ميآيند.
مانيتورينگ ICP تنها راه قطعي و مسلم در تاييد تنش در درون جمجمه به شمار ميآيد، اين روش تنها روش قابل اطمينان براي ارزيابي موفقيت درمان در صدمات مغزي است كه درمان و معالجه بيمار را تسريع ميبخشد. اگر در اين بيماران افزايش ICP مشاهده نشود، ميتوان با اطمينان از اعمال جراحيخطرناك و پرهزينه اجتناب كرد. اگر بيماري فلج شده و يا به بيهوشي عميق برود، مشاهدات عصبي بي فايده شده و در عمل مانيتورينگ ICP است كه ميتواند يك شاخص براي كاركرد مغزي تهيه كند. در اين موارد ICP وسيلهاي براي تخمين فشار تزريق وريد مغزي به حساب ميآيد.
منبع: نشریه مهندسی پزشکی شماره ۸۰