توصيف اوليه اين نشانه توسط دکتر ژوزف بابنسکي(1) (شکل 1) در سال 1896، در 28 سطر، کوتاه و تا حدي لفظي و تمثيلي بود. پاسخ پلانتار اکستانسور، يا آنچه که امروزه پزشکان به آن «حرکت رو به بالاي شست ‌پا» مي‌گويند يکي از معروف‌ترين و مفيدترين نشانه‌ها در نورولوژي و طب باليني است. وجود اين پاسخ نشانه‌اي از يک ضايعه حرکتي فوقاني يا مسير پيراميدال مغز، ساقه مغز يا طناب نخاعي است. اگر ضايعه‌اي وجود داشته باشد، اين نشانه تا حد زيادي به روند باليني تعيين محل آن کمک مي‌کند چرا که نشانه‌اي از يک مسير طولاني (حرکتي در اين مثال) است. اين نشانه حاکي از آن است که مسير کورتيکواسپينال يا پيراميدال در سير خود از کورتکس تا طناب نخاعي به شکلي دچار اختلال شده است. اين مساله مي‌تواند به دليل يک ضايعه ساختاري (مثلا يک تومور) يا يک اختلال متابوليک (مثلا کمبود 12‌B) باشد. همچنين ممکن است اين نشانه علي‌رغم وجود يک ضايعه پيراميدال حقيقي، موجود نباشد.

اين تکنيک براي بابنسکي اهميت زيادي داشت و وي در يک سخنراني در سال 1898 اظهار داشت: «مهم است که عضلات پا و کف ‌پا در حالت انقباض نباشند. براي اطمينان از اين مساله بهتر است فردي که قرار است تحت اين آزمايش قرار گيرد از قبل اطلاعي از اين آزمون نداشته باشد و از وي خواسته شود که چشمان خود را ببندد. پا بايد اندکي به سمت ران خم (felx) شود و بهتر است پا در نزديک لبه خارجي تخت، روي تخت قرار گيرد. ترجيحا بهتر است فرد معاينه‌کننده با بلند کردن و نگه داشتن پا، همه عناصري را که از پا حمايت مي‌کنند، حذف کند». همان‌طور که بابنسکي ذکر کرده است، اين پاسخ با ضربه زدن به کف پا با يک محرک بالقوه دردناک يا «خراش‌دهنده» ايجاد مي‌شود لذا معمولا به يک جسم نوک‌تيز نياز است. معاينه‌کننده با يک دست پا و با دست ديگر جسم نوک تيز يا محرک دردناک را نگه مي‌دارد. اين محرک از لبه خارجي کف ‌پا به سمت بالا حرکت مي‌کند و سپس از زير بالشتک کف ‌پا يا ناحيه سر متاتارس‌هاي انگشتان پا به سمت داخل مي‌آيد. پاسخ پاتولوژيک کامل يا به قول بابنسکي «پديده مربوط به انگشتان پا» شامل دورسي‌فلکسيون انگشت شست (شکل b-2) و ديگر انگشتان پا همراه با فاصله گرفتن ديگر انگشتان پا از هم و گاه فلکسيون مچ پا، زانو و لگن است. پاسخ طبيعي به چنين محرکي به صورت فلکسيون پلانتار انگشتان ‌پا خواهد بود (شکل 2). فاصله گرفتن انگشتان ‌پا از هم يا آنچه بابنسکي به آن «ابدوکسيون انگشتان ‌پا» اطلاق مي‌کرد، طي مکاتبه ديگري در سال 1903 به توصيفي که در ابتدا از پاسخ اکستانسور ارايه داده بود، اضافه شد. گاه اين پاسخ کامل مربوط به همه انگشتان ‌پا به بهترين شکلي در يک بيمار دچار فلج قابل توجه رويت مي‌شود. البته شدت اين پاسخ با شدت فلج متناسب نيست. در يک بيمار با درگيري کمتر نورون حرکتي فوقاني، احتمال دارد يک پاسخ نسبي يا پس کشيدن غيررفلکسي اندام مشاهده شود که مي‌تواند به دليل درک درد يا احساس قلقلک باشد. در بيماري که پاسخ قابل توجهي به صورت پس کشيدن اندام دارد، نشانه بابنسکي را مي‌توان با تحريک غيرپيوسته يا حداقلي پلانتار در کف ‌پا ايجاد کرد. محرکي که امروزه استفاده مي‌شود مي‌تواند خلال دندان يا سنجاق باشد ولي معمولا ترجيح مي‌دهيم از يک آبس‌لانگ که در راستاي محور طولي آن به دو نيم تقسيم شده باشد استفاده کنيم. نوک نسبتا تيز نيمه آبس‌لانگ مورد استفاده منطقا براي ايجاد پاسخ بدون اعمال نيرو يا فشار زياد کافي خواهد بود. به نظر مي‌رسد هنگامي که يک ضايعه پيراميدال وجود داشته باشد، تقريبا هر محرکي در کف ‌پا يا کناره جانبي آن يک پاسخ اکستانسور ايجاد خواهد کرد. طي قرن گذشته اين موضوع باعث ابداع چندين نشانه اسم و رسم‌دار شامل چادوک(2)، گوردون(3) و اپنهام(4) شده است تا شايد نشانه بابنسکي را تقويت کنند يا جايگزين آن شوند. با اين حال همچنان به نظر مي‌رسد نشانه بابنسکي (اگر به درستي انجام شود) بهترين ابزار باليني براي اغلب نورولوژيست‌ها باشد و با گذشت زمان از نظر ارزيابي بيمار در بالين، امتحان خود را پس داده است.

يکي از جايگزين‌هايي که مولف در بالين از آن استفاده مي‌کند، نشانه چادوک است که به معاينه‌گر اجازه مي‌دهد با ضربه زدن به قسمت جانبي سطح دورسال ‌پا ببيند آيا پاسخ اکستانسور در انگشتان ‌پا، خصوصا انگشت شست ايجاد مي‌شود يا خير. اين روش پاسخ همراه با پس کشيدن اندام به احساس قلقلک را به عنوان مثال، حذف مي‌کند. تلفيقي از چادوک و بابنسکي با همراه کردن محرک‌هاي نوک‌تيز از هر دو نيمه آبس‌لانگ نيز در مواردي که پاسخ چادوک يا بابنسکي به تنهايي قادر به ايجاد يک پاسخ پاتولوژيک واضح نبوده است، مفيد واقع شده است. همچنين اين نکته مهم است که به ياد داشته باشيم پاسخ اکستانسور پلانتار مي‌تواند در شيرخواران تا سن دو سالگي طبيعي باشد. به طور فرضي تصور مي‌شود دليل اين مساله آن باشد که مغز شيرخواران و نوزادان به طور کامل ميلين‌دار نشده است که اين امر باعث وضعيتي مي‌شود که شرايط پاتولوژيک را تقليد مي‌کند. همين که ميلين‌دار شدن قسمت‌هاي مرکزي کامل شد، اين پاسخ تا زماني که بيماري رخ نداده است ناپديد مي‌شود. بنابراين پاسخ بابنسکي، در واقع بازگشت از يک پاسخ بدوي توام با پس کشيدن در يک وضعيت پاتولوژيک است، که به طور طبيعي در شيرخواران مشاهده مي‌شود و به طور رفلکسي براي اجتناب از محرک‌هاي آزارنده در شيرخواران مورد نياز است. نشانه بابنسکي در بزرگسالان غيرطبيعي است و از نظر باليني اهميت قابل توجهي دارد. همچنين مهم است به خاطر داشته باشيم که در يک ضايعه نورون حرکتي فوقاني، معمولا نشانه‌هاي ديگري نظير تغييرات در تون، رفلکس‌ها و نيروي حرکتي نيز وجود دارند که از وجود يک پاسخ اکستانسور پاتولوژيک حمايت مي‌کنند. پاسخي با اهميت باليني کاملا معادل اين نشانه در اندام فوقاني يافت نشده است و من بدون هيچ دليل پاتوفيزيولوژيک معقولي مي‌دانم که معادلي براي پاسخ بابنسکي در دست وجود ندارد به طوري که در يک وضعيت پاتولوژيک، شاهد خم‌ شدن رو به عقب انگشت شست دست در پاسخ به محرک نوک‌تيز در کف دست باشيم.

شايد چگونگي کشف اين نشانه معروف توسط بابنسکي جالب توجه باشد. چندين روايت مطرح شده است که دو مورد از آن‌ها شايان توجه هستند. وارتنبرگ(1) ذکر مي‌کند که در زمان بابنسکي، نورولوژيست‌ها عمدتا درگير مساله افتراق همي‌پلژي هيستريک از ارگانيک بوده‌اند و وي در سال 1926 گزارش بابنسکي را مشاهده کرده است که نشان مي‌داده بابنسکي همه رفلکس‌ها را بررسي کرده و متوجه شده است در همي‌پلژي ارگانيک، پاسخ به صورت اکستانسيون است نه فلکسيون. روايت ديگري بيان مي‌کند که بابنسکي عادت داشته «با حالتي مهربان و خونگرم، با دست کف ‌پاي بيماران خود را لمس کند...» و زماني متوجه شده است يک بيمار هيستريک قادر به اکستانسيون انگشت شست ‌پا نيست در حالي که بيمار تخت کناري او که ضايعه طناب نخاعي داشته است چنين پاسخي مي‌دهد. پزشکاني که علاقمند به مرور روزآمدترين تاريخچه از زندگي بابنسکي و نشانه معروف او هستند، بهتر است به زندگي‌نامه جديدي که در مورد دوره حيات وي منتشر شده است مراجعه کنند.

منبع: نشریه نوین پزشکی شماره ۴۸۶