PDF متن کامل روش

درد دل با عضلات؛ ثبت سيگنال هاي الكترو مايوگرام

الكترومايوگرام

هر رشته عضلاني واحد، حاوي دسته اي از تارهاي ريز راه راه به نام فيبريل ها است. به دليل خطوط روي اين فيبريل ها اين نوع ماهيچه، ماهيچه راه راه نيز خوانده مي شود. هرگاه رشته عضلاني پيامي را از مغز (از طريق دستگاه عصبي) دريافت كند، فيبريل هاي آن همگي منقبض مي شوند و رشته عضلاني را كوتاه تر مي كنند. اين امر به نوبه خود موجب عمل كششي كل ماهيچه بر روي استخوان مي شود. 


ساختار سلول ماهيچه
درون ساركوپلاسم سازه هاي بلند نازك روشن و تيره اي به اسم تارچه ماهيچه (فيلامان) در امتداد طولي قرار گرفته اند كه به همين دليل يك شكل راه راه پديد مي آورند. هر تارچه شامل واحدهاي متعددي به اسم ساركومر است. 
ساركومرها كوچكترين واحدهاي قابل انقباض در يك فيبر عضلاني هستند.  هزاران ساركومر يك زنجيره طولاني در هر تارچه ماهيچه تشكيل مي دهند.  غشاء  Zنشانه مرز بين هر دو ساركومر با هم است.  طرح خطوط روشن و تيره به خاطر دو نوع تارچه پروتئيني طولي است. ميوزين (فيلامان ضخيم تر) كه منحصر به باند تيره   Aو منطقه  H است و آكتين (فيلامان نازك تر) كه در باند روشن  Iو بين ميوزين در سرهاي باند تيره  A ‌قرار دارد.  شكل1 تشريح يك فيبر عضلاني را نشان مي دهد.

انقباض عضلاني
وقتي ماهيچه منبسط مي شود همه باندهاي آن ديده مي شود، در حالي كه در ماهيچه منقبض باند  ‌روشن، باريك  و بعد ناپديد مي شود . زيرا تارچه هاي نازك آكتين در بين تارچه هاي ضخيم  ميوزين به طرف داخل، كشيده تر مي شوند. 
رمز فرايند انقباض ماهيچه در روي هم قرار گرفتن تارچه هاي ضخيم ميوزين و تارچه هاي نازك آكتين است.  تارچه هاي نازك آكتين از دو زنجيره از پروتئين هاي گـلـبـولـي تـروپـومـيـوزيـن و تـروپـونـين تشكيل شده اند. رشته هاي تروپوميوزين دور تارچه‌هاي نازك آكتين پيچيده اند و تروپونين در فاصله هاي منظم به تروپوميوزين متصل است.  ‌در حالت انبساط ، تروپونين تروپوميوزين را در حالتي نگاه مي دارد كه محل هاي تماس ميوزين را بر روي تارچه هاي آكتين مسدود مي كند. 
هنگامي كه سيگنال عصبي به سلول ماهيچه مي رسد، شروع به آزادسازي يون هاي كلسيم Ca++ از ذخيره هاي خاص حفره هاي  Tدر شبكه ساركوپلاسمي مي كند. 
تروپونين تمايل زيادي به يون هاي كلسيم دارد و هنگامي كه يون هاي كلسيم به تروپونين مي چسبند،  شكل مجتمع تروپونين-تروپوميوزين عوض مي شود تا مناطق فعال را بر روي تارچه هاي آكتين آشكار سازد. يون هاي كلسيم با آشكار ساختن مناطق فعال بر روي تارچه هاي آكتين، ماهيچه را به انقباض تحريك مي كنند. 
سرهاي ميوزين خود را به منطقه هاي منتخب بر روي تارچه هاي آكتين مجاور مي‌چسبانند تا رشته هاي آكتين - ميوزين را كه معمولا پل عرضي ناميده مي شوند،  تشكيل دهند.
بـلافـاصـلـه بـعد از آن ، پل هاي عرضي باز مي شوند و سرهاي ميوزين دوباره به محل‌هاي آكتين بعدي وصل مي شوند و به همين ترتيب ادامه مي يابد. 
پيامد كلي اين فرايند اين است كه تارچه هاي آكتين كشيده مي شوند و از تارچه هاي ميوزين مي گذرند، به طوري كه لبه ها بيش از زمان انبساط روي هم قرار مي گيرند و بنابراين ساركومر را كوتاه مي كنند. 

تحريك پذيري غشاء عضله
تـحـريـك پـذيـري فـيـبـرهـاي عـضـلانـي، در كـنترل عصبي نشان دهنده عامل عمده فيزيولوژي عضله است.  اين پديده مي تواند تحت عنوان مدل نيمه تراوا شرح داده شود كه توصيف كننده خواص الكتريكي ساركولم  است . يك موازنه يوني بين فضاي دروني و بيروني يك سلول ماهيچه اي، يك پتانسيل استراحت ساكن را در غشاء فيبر عضله شكل مي دهد (زماني كه در انقباض نيست يعني در محدود 90-80  ميلي ولت.)  اين اختلاف پتانسيل كه با روندهاي فيزيولوژيك حفظ شده (پمپ يوني) منجر به بار منفي درون سلول نسبت به خارج سطح سلول مي شود.  فعال سازي يك سلول شيپوري قـدامي موتور آلفا (كه بوسيله سيستم عصبي مركزي تحريك شده) منجر به هدايت تحريك در طول عصب حركتي مي شود.  با آزاد شدن مواد انتقال دهنده در صفحه انتهايي واحد حركتي،  يك پتانسيل صفحه انتهايي در فيبر عضلاني كه بوسيله اين واحد حركتي پي داده  مي شود، شكل مي گيرد. 
مشخصه هاي انتشار غشاء فيبر عضلاني  به طور مختصر تعديل شده و يون هاي  NA+سرازير مي شوند.  اين روند منجر به دپلاريزاسيون غشاء مي شود كه  فورا با  تبادل رو به عقب يون ها در مكانيسم پمپ يوني ( رپلاريزاسيون ) جايگزين مي شود. 

اصول الكترومايوگرافي
دستگاه الكترومايوگراف فعاليت الكتريكي عضلات اسكلتي را آشكار، پردازش و ثبـت مي كند. شكل موج به دست آمده كه الكترومايوگرام ناميده مي شود نمايانگر وضـعـيــت فـيــزيــولــوژيــك يـك عضلـه (يـا دستـه اي ازعضـلات) ورشتـه هـاي عصبـي كنترل‌كننده آن است.  ‌در اثر انتقال سيگنال هاي عصبي به عضله تارهاي عضلاني فعال شده و ايجاد پتانسيل عملي مي نمايد كه به آن الكترومايوگرام گويند . اين موج در واقع خـــواســـت انــســـان را در انــجـــام حـــركـــت نــشـــان مـــي دهـــد.  ‌الــكــتـــرومـــايـــوگـــرافــي ((EMG) Electromyography) مـطـالـعـه عـمـلـكـرد عـضـلـه از طريق تحليل سيگنال هاي الكتريكي توليد شده حين انقباضات عضلاني است. EMG اغلب به طور نادرستي به وســيــلـــه پـــزشــكـــان و مــحــقــقـــان بــه كــار گــرفـتــه مــي شــود. در بـيـشـتــر مــوارد حـتــي الكترومايوگرافرهاي با تجربه نيز نمي توانند اطلاعات كافي و جزئيات مورد نظر را از پروتكل به دست آورند و لذا محققان ديگر مجازند كه كارهاي آن ها را تكرار كنند.  ‌اين بخش برخي از اين مشكلات را روشن مي سازد و اساس لازم براي انجام مطالعات EMG به عنوان بخشي از تحقيقات بوسيله محققين را به خواننده مي دهد.
EMG اندازه گيري سيگنال الكتريكي همراه با تحريك عضله است كه مي تواند شامل عضلات ارادي و غير ارادي شود. وضعيت EMG انقباضات عضله ارادي به ميزان كشش بستگي دارد.  ‌واحد عملكردي انقباض عضله يك واحد حركتي motor unit  () است كه متشكل است از يك نورون حركتي آلفا منفرد و تمام فيبرهايي كه از آن منشعب مي شوند. جايي كه عصب به عضله متصل مي شود ، اتصال عصبي - عضلاني يا صفحه انتهايي محرك ناميده مي شود. وقتي پتانسيل عمل از اين سو به آن سوي اتصال عصبي-عضلاني فرستاده شد يك پتانسيل عمل در تمام فيبرهاي عضلاني مـتـصــل بــه آن واحــد مـحــرك مـشـخـص ايجـاد مـي‌شـود. مـجـمـوع تـمام اين فعاليت الكتريكي تـحـت عـنـوان " پـتـانـسـيـل عـمـل واحـد مـحرك (MUAP)  " نــــامــيــــده مــــي شــــود .ايــــن فــعــــالــيــــت الـكـتـروفـيـزيـولـوژيـك كـه از واحـدهاي محرك متعددي به دست مي آيد نوعا در طي يك EMG مــورد ارزيـابـي قـرار مـي گـيـرد. سـاخـتـار واحـد محرك ، نوع فيبرهاي عضلاني واحد محرك، نــوع مـتـابـوليـك فيبـرهـاي عضـلانـي و بسيـاري عوامل ديگر بر شكل پتانسيل هاي واحد محرك در مايوگرام اثر مي گذارد. تست هدايت عصبي نـيـز مـعـمـولا هـم زمـان بـا EMG براي تشخيص بيماري هاي عصبي انجام مي شود. 
 ‌وقتي پتانسيل عمل (impulse) عصب حركتي كه فيبر را تغذيه مي كند به آستانه دپلاريزاسيون بــــرســــد فــيــبــــر عــضــلــــه مــنــقــبــــض مـــي شـــود. دپــــــلاريــــــزاســـيــــــون بــــــاعــــــث ايــجـــــاد مــيـــــدان الـكـتـرومـغـنـاطـيـسـي مـي شود و اين پتانسيل به عنوان ولتاژ اندازه گرفته مي شود. دپلاريزاسيون كـه در طـول غـشـا عـضـلـه مـنـتـشر مي شود يك پتانسيل عمل عضله است. پتانسيل عمل واحد حركتي   (motor   unit)  مجموع پتانسيل عمل هاي منفرد تمامي فيبرهاي يك واحد حركتي است.
 ‌بـنـابـرايـن سـيـگـنـال EMG جـمع جبري تمام پتانسيل عمل هاي واحدهاي حركتي موجود در ناحيه اي است كه الكترود در آنجا قرار گرفته است. ناحيه قرار گرفتن الكترود معمولا شامل بـيش از يك واحد حركتي است زيرا فيبرهاي عـضـلانـي واحـدهـاي حركتي مختلف در تمام طول عضله در تركيب با هم قرار دارند . هر بخش از عـضـلـه مـي تـوانـد حـاوي فـيبرهاي متعلق به حدود 20 تا 50 واحد حركتي باشد.
يك واحد حركتي مستقل مي تواند داراي 3  تا 2000 فيبر عضله باشد. عضلاتي كه پنج حركت را در كنترل دارند از تعداد فيبر عضلاني كمتري به ازاي هر واحد حركتي برخوردارند (معمولا كمتر از 10 فيبر به ازاي هر واحد حركتي .) در مقابل عضلاتي كه محدوده وسيعي از حركات را در كنترل دارند داراي 100 تا 1000 فيبر در هر واحـــد حــركـتــي هـسـتـنــد. در بـيــن انـقـبــاضــات عضلاني ترتيب خاصي وجود دارد به اين صورت كه واحدهاي حركتي با فيبر عضلاني كمتـر در ابتـدا و سپـس واحـدهـاي حـركتـي داراي فيبـرهـاي عضـلاني بيشتر منقبض مي‌شوند. تعداد واحدهاي حركتي در عضلات در بدن متغير است. دو نوع اصلي EMG وجود دارد : 
بـاليني ( كه گاهي مواقع EMG تشخيصي ناميده مي شود ) و Kine siological EMG تشخيصي كه معمولا به وسيله پزشك يا متخصص اعصاب انجام مي شود، مطالعه مشخصـات پتانسيل عمل واحد حركتي از نظر مدت و دامنه است و براي كمك به تـشـخيـص آسيـب شنـاسـي اعصـاب انجـام مـي شـود بـا ايـن روش همچنيـن مـي تـوان دشارژهاي خودبخودي عضله در حال استراحت را ارزيابي كرد  يا فعاليت يك واحد حركتي منفرد را ايزوله كرد. Kine Siological EMG نوعي EMG است كه با تحليل حركت مرتبط است . اين نوع از EMG رابطه بين عملكرد عضله با حركت بخش‌هاي مختلف بـدن را ارزيـابي مي كند و زمان بندي فعاليت عضله با حركت را مورد بررسي قرار مي دهد. به علاوه بسياري از مطالعات در تلاش هستند تا قدرت عضله و نيروي توليد شده در عضله را بررسي كنند.
رابطه اي بين EMG با بسياري از متغيرهاي بيومكانيكي وجود دارد. با در نظر گرفتن انقباضات ايزومتريك، رابطه اي مثبت در افزايش كشش عضله و دامنه سيگنال ثبت شده EMG وجود دارد. اگر چه يك زمان تأخير وجود دارد و به اين دليل است كه دامنه EMG به صورت مستقيم با build-up كشش ايزومتريك در تطابق نيست. براي تخمين قدرت توليد شده از روي سيگنال EMG بايد دقت زيادي شود چون اعتبار رابطه نيرو با دامنه وقتي تعداد زيادي عضله از يك مفصل منشعب شده اند يا يك عضله به مفاصل متعددي وصل است خيلي قطعي نيست. در بررسي فعاليت يك عضله با توجه به انقباضات هم مـركـز )Concentric( و خـارج از مـركـز )eccentric( مـشـخـص مـي شـود كـه انقباضات eccentric نسبت به انقباضات concentric در مقابل نيروي وارده برابر فعاليت كمتري در عضله توليد مي كنند. همراه با خستگي عضله، كاهش در ميزان كشش عضله اغلب همراه با دامنه ثابت يا حتي بيشتر در فعاليت عضله مشاهده مي شود. بخش پر فركانس سيگنال همراه با خستگي فرد افت مي كند و مي تواند به صورت كاهش در فركانس مركزي سيگنال عضله ديده شود. در خلال حركت رابطه اي تقريبي بين EMG و سرعت حركت مشاهده مي شود. رابطه اي معكوس بين قدرت انقباض توليد شده به وسيله انقباض Concentric و سرعت حركت وجود دارد در حالي كه eccentric توانايي حمل وزنه بيشتر با سرعت بيشتري را دارد. به عنوان مثال اگر فردي وزنه اي بزرگ و سنگين را به سرعت ولي با كنترل پائين ببرد آن وزنه با استفاده از انقباض eccentric پائين برده مي‌شود. فرد قادر نخواهد بود كه وزنه را با همان ســـرعـــت پـــائــيـــن بـــردن، بـــالا بــبـــرد (انــقـبــاض  Concentric.) نـيـروي تـولـيـد شـده لـزومـاً بـيـشتر نخواهد بود اما فرد توانسته وزنه بيشتري را حمل كند و فعاليت EMG در عضلات مورد استفاده كـمـتـر بـوده اسـت. بـنـابراين رابطه اي معكوس بـراي انـقـباضات Concentric و رابطه اي مثبت براي انقباضات eccentric از نظر سرعت حركت وجود دارد. از نقطه نظر ثبت سيگنال EMG، دامنه پتانسيل عمل واحد حركتي به عوامل مختلفي بستگي دارد نظير: قطر فيبر عضله، فاصله  بين فيبر عضله فعال و محل آشكار سازي ( ضخامت چـربـي بـافـت ) و خـصـوصـيات فيلترينگ خود الكترود. هدف اصلي به دست آوردن سيگنالي بـدون نـويـز اسـت  ( بـه طـور مـثـال آرتـي فـكـت حركتي، آرتي فكت  Hz 60 و ... ) بنابراين نوع الـكـتــرود و خـصــوصيـات تقـويـت كننـده نقـش حياتي در به دست آوردن سيگنال بدون نويز ايفا مي كند.

الكترودها
بـــراي Kine Siological EMG دو نـــوع اصـلــي الـكـترود وجود دارد: سطحي و سيستم باريك الـكـتـرودهـاي سـطحي خود به دو گروه تقسيم مـي‌شـونـد. گـروه اول الكترودهاي فعال كه در سطح آن ها آمپلي  فاير يا تقويت كننده وجود دارد و امـپــدانــس را بـهـبــود مــي بـخـشــد ( بـراي ايـن الكترودها نيازي به استفاده از ژل نيست و اين الكترودها آرتي فكت حركتي را كاهش و نسبت سيگنال به نويز را افزايش مي دهند .) الكترود ديگـر، الكتـرود غيـر فعـال  (Passive ) است كه سـيـگـنــال EMG را بــدون آمـپـلــي فـايـر درونـي آشـكــارســازي مــي كـنـنـد و لـذا كـاهـش تـمـام مقـاومـت هـاي پـوسـت تا حد ممكن براي آن اهميـت مـي يـابد ( لذا نياز به ژل هادي و آماده سازي پوست دارند .)
بـا الكتـرود غيـر فعال نسبت سيگنال به نويز كاهش يافته و بسياري از آرتيفكت هاي حركتي بـا تقـويـت سيگنـال اصلـي، تقـويـت مـي شـونـد. مزيت هاي الكترود سطحي اين است كه كاربرد آن هـا بـدون درد اسـت، قابليت تكرار بيشتري دارنــــد، كــــاربــــرد آن هــــا ســــاده اســـت و بـــراي كـاربردهاي حركتي مناسب است. عدم مزيت الـكـتــرودهــاي سـطـحــي ايــن اســت كــه نــاحـيــه آشكارسازي آن ها وسيع بوده و لذا پتانسيل هايي از عضلات كناري نيز ثبت مي كنند. به علاوه اين الكترودها تنها براي عضلات سطحي كاربرد دارند.
الكترودهاي سيم باريك براي ورود به درون عضله به يك سوزن نياز دارند. مزاياي الكتـرودهـاي سـوزنـي ( سيم باريك Fine-wire ) عبارتند از : پهناي باند وسيع، ناحيه آشكارسازي اختصاصي تر، توانايي مطالعه عضلات عمقي، جداسازي بخش هاي مشخص عضلات بزرگ و توانايي مطالعه عضلات كوچك كه آشكارسازي آن ها به دليل اثر عضلات كناري ( cross-talk  ) با الكترودهاي سطحي غير ممكن است. از معايب اين الكترود مي توان به موارد زير  اشاره كرد. فرو كردن سوزن كه باعث ايجاد ناراحتي مـي شود، ناراحتي باعث افزايش گرفتگي و سفتي در عضله مي شود، برخي مواقع گـرفتگـي عضله رخ مي دهد، الكترودها تكرارپذيري كمتري دارند، چون قراردادن مجدد سوزن و سيم نازك در همان محل قبلي در عضله مشكل است. به علاوه ممكن است كه فرد براي تعيين دقيق محل الكترود آن را تكان دهد و باعث افزايش ناراحتي بيمار شود. با اين وجود براي برخي عضلات مشخص الكترودهاي سوزني تنها امكان براي به دست آوردن اطلاعات هستند.
تفاوت هاي موجود بين نتايج الكترودهاي سطحي و سوزني به دليل تفاوت در پهناي باند آن ها است. الكترودهاي سوزني داراي فركانس بالاتري هستند و فعاليت يك واحد حركتي را نيز ثبت مي كنند. پهناي باند آن ها بين 2 تا 1000 هرتز است در حالي كه پهناي باند الكترودها سطحي بين 10 تا600 هرتز است. صرفنظر از نوع الكترود مورد استفاده، برخي از طراحي هاي الكترودي مي توانند به افزايش نويز ناخواسته كمك كنند. طراحي تك قطبي ساده ترين شكل ممكن است كه در آن تنها يك الكترود و يك زمين وجود دارد. بـا ايـن وجـود ايـن طـراحـي سيگنـال هاي ناخواسته بيشتري نسبت به ساير روش ها جمع‌آوري مي كند. طراحي دو قطبي روشي است كه در تحليل حركت به طور شايعي به كار مي رود. در اين طراحي دو الكترود و يك زمين وجود دارد . اين روش به اين صورت است كه در آن سيگنال هاي مشترك بين دو الكترود به عنوان نويز در نظر گرفته مي شود و حذف مي شوند و آنچه بين دو الكترود متفاوت است به عنوان سيگنال مورد نظر نگهداري مي شود. اين  روش به عنوان سيستم تقويت اختصاصي ناميده مي شود و كمتر تحت تاثير تداخل عضلات كناري يا عمقي قرار دارد. طراحي سوم تركيب از دو سيستم اختصاصي است. در اين سيستم سه الكترود فعال و يك زمين وجود دارد. 
بنابراين در اينجا دو جفت سيگنال دو قطبي وجود دارد كه به صورت اختصاصي تقويت مي شوند. اين روش ناحيه آشكارسازي كوچك تري دارد بنابراين  نويز آن از روش دو قطبي كمتر است. اين روش هاي طراحي الكترودها بسته به سيستم تقويت كننده خريداري شده منحصر به فردند و حداقل يك سيستم دو قطبي مورد نياز است.
بسياري ديگر از خصوصيات تقويت كننده ها نيز مي بايست مورد توجه قرار گيرند : اولين آن ها نسبت سيگنال به نويز است. اين نسبتي است بين سيگنال هاي مفيد به سيگنال هاي ناخواسته و معياري است بر كيفيت سيگنال تقويت شده هر چه اين نسبت بيشتـر بـاشـد، كـاهـش نـويـز بيشتـر بـوده اسـت. الكتـرودهـايي كه روي خود يك پيش تقويت‌كننده دارند داراي نسبت سيگنال به نويز بسيار بالايي هستند. بهره تقويت كننده نيز مهم است كه عبارت است از مقدار تقويتي كه به سيگنال اعمال مي شود و مي بايست آنقدر باشد كه دامنه خروجي به يك ولت برسد . 
خصوصيت ديگر تقويت كننده پهناي باند است كه به صورت محدوده فركانس هاي قابل جمع آوري تقويت كننده تعريف مي شود. پهناي باند مي بايست هم آنقدر زياد باشد كه فركانس هاي كم آرتيفكت حركتي را حذف كند و هم آنقدر كم باشد كه حداقل تضعيـف سيگنـال را داشتـه بـاشـد. بـه طـور كلـي بـه اين معناست كه بايد در محدوده 600-0 هـــــرتـــــز  بـــــراي الـــكــتــــرود ســطــحــــي و 1000-0 هــرتــز بــراي الـكـتــرود ســوزنــي بــاشـد. استفاده از نظريه نايكوئيست  بدين معنا است كه فـرد بـايـد نمـونه گيري را در حداقل1200 هرتز براي الكترود سطحي و 2000 هرتز براي الكترود ســـوزنـــي انـجـــام دهــد تــا از جـمــع آوري تـمــام سيگنـال ها مطمئن شود. يكبار كه سيگنال ها ثبت شدند سپس مي‌توان از يك فيلتر بالا گذر  15-10 هــرتــز بــراي حــذف آرتـيـفكـت حـركتـي استفاده كرد (برخي ترجيح مي دهند كه از يك فيلتر آنالوگ در پايانه جلويي استفاده كنند ولي گـاهـي تـرجـيح داده مي‌شود آرتيفكت حركتي پس از جمع آوري حذف شود.) مي بايست اين اطـمـيـنـان فـراهـم باشد كه تمام فيلترهاي مورد اسـتـفاده داراي انتقال فاز صفر هستند. توانايي آمپلي فاير اختصاصي در حذف سيگنال حالت عـادي، نـسـبـت حـذف حـالت عادي ناميده مي شود. نسبت حذف حالت عادي هر چه بالاتر باشد، حذف سيگنال عادي ( نويز ) بهتر صورت مـي گـيـرد. مـقـدار 10000 dB  (‌80) مـورد نظر و مـطلوب است. ورودي و امپدانس سيستم مي بـايـسـت بـيـشتر از 12+  10 اهم و جريان باياس ورودي كم در حدود 50 پيكوآمپر يا كمتر باشد. امپدانس ورودي بالا اجازه مي دهد كه سيگنال هاي زيادي براي تقويت به تقويت كننده بروند. هــر سـيـگـنــال ورودي كـمـتــر از جـريـان بـايـاس ورودي تـقــويــت نـخـواهـد شـد. بـا دانستـن ايـن مشخصات فرد قادر خواهد بود كه تقويت كننده مناسب براي سيگنال EMG خريداري كند. 
همچنين امكان اشتباه ناشي از بورد آنالوگ به ديجيتال نيز وجود دارد. بيشتر بوردها تنها داراي 12-10 بـيـت بـورد هـسـتـنـد و اگـر سيستم امكان استفاده از تمام اين محدود جمع آوري شده را ندهد مشكل به وجود مي آيد.
ايـن بـديـن معناست كه اگر جمع آوري فرد براي 10 ولت تنظيم شده و در حال انجام EMG اي باشد كه محدوده آن بعد از تقويت 1 ولت است، سيستـم فـرد در حـالـت بهينـه عمل نمي كنند و دچار مشكل كمي سازي و نمونه گيري مي شود. بنـابـرايـن فـرد بـايد مطمئن باشد كه نرم افزار و سخـت افـزار خريداري شده امكان بهينه بودن محدود ولتاژ جمع آوري با محدوده آنالوگ به ديجيتال (A-D) را فراهم مي كند.

نحوه استخراج EMG فرد
اپــراتـور EMG مـي بـايـد اطـلاعـات كـاملـي از آنـاتـومـي بـدن انـسان داشته باشد چون محل و جاگذاري الكترود بسيار مهم است. در ابتدا اين فرد مي بايست پوست را به خوبي تميز كند تا مـقـاومـت پـوست كاهش يابد. همين كار ساده مي‌تواند مقاومت پوست را تا 200% كاهش دهد. براي بسياري از كاربردهاي باليني EMG ، بدنه عضله به عنوان محل قرار دادن الكترود استفاده مـــي شـــود. بـــا ايـــن وجـــود بـــراي اطــمــيــنــان از تـكـرارپـذيـري نـتـايـج مـحـل خـاص قرار گرفتن الـكـتــرود، اسـتـفــاده از نـشــانـه هـاي اسـتـخـوانـي  ضـروري اسـت. مطـالعات بسيار زيادي وجود دارند كه محل هاي دقيق قرار دادن الكترود را توضيح داده اند. روش شايع و پذيرفته شده ديگر بــراي قــرار دادن الـكـتــرودهــا اسـتـفــاده از نقـاط حـركـت است. با قرار دادن الكترودها در بدنه عضلات، برخي از مقالات هستند كه موقعيت نـقـاط حـركـت معمول را به عنوان نقطه شروع آورده اند و لذا فرد مي تواند به راحتي با استفاده از يابنده نقطه حركت، آن نقاط را پيدا كند. نكته ديـگـر در مـورد فـاصـلـه داخـلـي الـكترود است. بسياري از الكترودها داراي فاصله داخلي ثابت هستند. ولي برخي نيز داراي فاصله داخلي متغير هستند و لذا فرد مي بايست از ثبوت اين فاصله در تمامي مراحل كار اطمينان حاصل كند تا مطمئن شود كه الكترود بر روي همان فيبر عضله قرار دارد. منابع زيادي براي نويز وجود دارد. برخي از ايـن مـنـابـع عـبـارتـنـد از : مـيـدان الكترواستاتيك ( پـوسـت )، مـيدان الكترومغناطيس ( سيم‌هاي بـرق )، آرتـيـفـكـت هاي حركتي ناشي از نقص الـكـتــرود در سـطــح پـوسـت يـا نـقـص در سـيـم، واكـنــش هــاي غـيــر ارادي‌ و هــرگــونــه وسـيـلــه الكتـريكي ديگري كه در هنگام انجام EMG در اتاق وجود دارد. بسياري از اين نويزها را مي توان بــا چـنــد روش ســاده حــذف كـرد. يكـي از ايـن روش‌ها تميز كردن پوست است . اگر از الكترودهاي بدون پيش تقويت كننده استفاده شود، كار مشكل تر مي شود . استفاده از سيستم تقويت دو قطبي يا دوگانه به حل اين مشكل كمك مي كند. اگر سيستم فرد داراي امكان استفاده از باتري باشد مزيت بسيار مهمي است. قبل از آغاز جمع آوري اطلاعات بايد از موارد زير اطمينان حاصل شود. تماس كامل الكترود، عدم وجود كشيدگي در سيم ها و اينكه سيم ها به خوبي به متصل كننده ها وصل هستند. وقتي الكترودها در محل خود قرار گرفتند مي بايست يك قسمت دستي انجام پذيرد تا اطمينان حاصل شود كه الكترودها فعاليت عضله را به درستي ثبت مي كنند. اگر مشخص شود كه يكي از الكترودها درست كار نمي‌كند مي توان ليدهاي مختلف الكترودها را سوئيچ كرد البته در صورتي كه سيستم امكان چنين كاري داشته باشد يا اينكه الكترود را بين كانال هاي مختلف سوئيچ كرد تا مشاهده شود آيا اين الكترود در كانال ديگر كار مي كند يا خير.
اگر بعد از سوئيچ كردن همچنان سيگنال دچار مشكل باشد بايد الكترودها را سوئيچ كـرد و مشـاهـده كـرد آيا خود الكترودها مشكل دارند يا خير. بايد دانست كه نسبت معكوس بين سيگنال دريافتي و حجم بافت تحت بررسي وجود دارد. بنابراين داشتن سيگنال هاي مفيد در  بررسي افراد چاق با استفاده از الكترودهاي سطحي مشكل خواهد بود.
يكي از معايب استفاده از سيستم هاي جمع آوري كامپيوتري جديد اين است كه با اين سيستم ها فرد امكان ديدن يك سيگنال خام در همان لحظه به صورت زمان حقيقي  نظير يك اسيلوسكوپ را ندارد. ديدن سيگنال خام قبل از شروع كار ( بجز يك فيلتر ضد افزايش ) مهم است چون تشخيص بين سيگنال و نويز در سيگنال خام اغلب مشكل است و در صورتي كه هر گونه پردازش در EMG صورت گيرد اين كار غير ممكن مي شود. تعيين اينكه آيا فيلترينگ مورد نياز است يا خير با نگاه كردن به سيگنال خام امكان پذير است. يك الكترومايوگرافر مبتدي ممكن است در تعيين مشكلات سيگنال خام دچار مشكل شود. خط پايه موج دار در اغلب موارد با آرتيفكت هاي حركتي كم فركانس ديده مي شود. به علاوه قله هاي تيز مي تواند نشاندهنده حركات ناگهاني الكترود باشد. برخي موارد ديگر ممكن است شامل سيگنال هاي يكسان بين تمام كانال ها يا سيگنال 60 هرتز كه روي بقيه سيگنال ها مي افتد باشد. 

فيلتر كردن سيگنال
اگر سيگنال به دست آمده خيلي تميز نباشد ممكن است فرد بخواهد كه اطلاعات را فيلتر كند ( برخي معتقدند هميشه بايد اطلاعات را فيلتر كرد .) سه نوع اصلي از فيلترها در EMG استفاده مي شوند: بالاگذر، پائين گذر و ميان گذر. البته فيلترهاي مختلف ديگري نيز وجود دارند مثل butter worth،shev   cheby و ... . در آزمايشگاه استفاده از يك فيلتر ديجيتال بالاگذر  butter worth با فركانس قطع15-10 هرتز معمول است كه البته به فعاليت تحت بررسي بستگي دارد (10 هرتز براي قدم زدن و 15 هرتز براي حركات سريع .) در سوي ديگر طيف، يك فيلتر آنالوگ پائين گذر با فركانس قطع 600 هرتز براي EMG سطحي و 1000 هرتز براي EMG با الكترود سوزني به عنوان الكترود ضد افزايش استفاده مي شود. اگر مشخص شود كه سيگنال هاي 60 هرتز روي بقيه سيگنال ها مي افتند مي‌توان از يك  فيلتر ميان گذر كه همه سيگنال هاي 65-55 هرتز را حذف مي كند استفاده كرد 

بلوك دياگرام ثبت EMG

در ابتدا   روش كلي كه دستگاه الكترومايوگرافي بر اساس آن كار مي كند بيان شود. ساده ترين بلوك دياگرام مربوط به EMG كه امروزه بر اساس آن دستگاه ها ساخته مي شود به صورت شكل1 است.

 

 

 


پيش تقويت كننده
به منظور جلوگيري از القاي نويزهاي بسيار بزرگ برق شهر از تقويت كننده تفاضلي استفاده مي شود . روش به كار رفته نيز بسيار ساده است . تقويت كننده ديفرانسيلي، قسمتي از سيگنال كه در هر دو مشترك هستند(مثلا نويز برق شهر) را حذف كرده و قسمت متفاوت را تقويت مي كند و به خروجي مي برد.
البته در عمل سخت بتوان به اين تقويت كننده دست يافت . دقت اين تقويت كننده بر حسب نسبت حذف حالت مشترك (CMRR) بيان مي شود . يك تقويت كننده مناسب براي اين كار بايد داراي CMRRبرابر 3200 يا 90 دسي بل(dB) باشد.
با توجه به نوع ثبت الكترود يكي از تصوير هاي شكل 2  را مي توان در نظر گرفت. 

تقويت كننده
تقويت كننده بايد داراي خصوصيات نظير : امپدانس ورودي بالا (بالاتر از 10) خازن ورودي كم، ضريب حذف سيگنال مشترك مناسب و dB90)CMRR (CMRRe، نويز كم، بدون اعوجاج، ضريب بهره خطي در مشخصه فركانسي الكترومايوگرام(10-200‌)، اين تقويت كننده نيز عملكردي تفاضلي داشته و اختلاف بين زوج الكترود را تقويت مي كند و مولفه سيگنال مشترك همانند تداخل برق شهر 50 هرتز وآرتيفكت حركتي را تضعيف مي كند . شكل3 تصوير  تقويت كننده تفاضلي را نشان مي دهد.

فيلتر
روشي كه اغلب به كار مي رود استفاده از يك فيلتر پايين گذر و يك فيلتر بالاگذر است . در الكترومايوگراف سطح طيف فركانسي 500-0 هرتز داراي اهميت بيشتري است. پس ابتدا با يك فيلتر پايين گذر فركانس هاي بالاتر از Hz500  حذف مي شود . اما از طرف ديگر يكي از مسائل مهم حركات آرتيفكتي است كه عموما داراي فركانس پايين است بنابراين فيلتر بالاگذر با فركانس20-10 هرتز مناسب است . 
البته لازم به ذكر است گاهي از يك فيلتر notch كه فركانس50 هرتز را حذف مي كند نيز استفاده مي شود.

مبدل آنالوگ به ديجيتال (A/D)
مبدل آنالوگ به ديجيتال ‌مهمترين بخش از فرايند نمونه برداري است و زمان آن در نهايت فركانس نمونه برداري سخت افزار است . براي اينكه عمل تبديل با دقت كافي انجام شود وروديA/D بايد ثابت باشد براي همين در برخي از تراشه هايA/D بخش نمونه برداري و نگهداري سيگنال پيش بيني شده است . 
همچنيـن نرخ نمونه برداري در اين قسمت خود را نشان مي دهد كه طبق قضيه نـايكـوئيسـت نـرخ نمـونه برداري بايد از دو  برابر بيشترين فركانس بزرگتر باشد كه نمونه‌برداري به طور صحيح انجام پذير باشد. البته براي اطمينان 3 تا 4 برابر در نظر گرفته مي‌‌شود. نرخ نمونه برداري برابر عكس فواصل نمونه برداري است. براي EMG با كيفيت بالا به فركانس نمونه برداري بالاتر از 30 كيلوهرتز نياز است. تاثير نرخ نمونه برداري در شكل4 نشان داده شده است.
زماني نمونه برداري به درستي انجام نمي شود كه:
1- كاهش دامنه وجود داشته باشد 
2- نقاط نوك تيز از بين رفته باشند 
3- شكل موج MUP در بازه هاي زماني ثبت متغير باشند.
4- پيك ها به شكل تصادفي ظاهر شده باشند. 
در شكل5 تاثير كاهش دامنه، از بين رفتن نقاط نوك تيز و خراب شدن شكل موج در نمونه برداري نادرست را نشان مي دهد.

 

پردازش سيگنال 
براي پردازش از روش هاي گوناگوني استفاده مي شود. در اين روش ها از اصول رياضي تقريبا مشابه استفاده مي شود. يكي از اصول به اختصار به اين صورت است كه: سيگنال ديجيتالي شده و با محاسبه تبديل فوريه سريع (FFT) آن، خصوصيات طيفي آن تا حدودي مشخص مي شود. شكل 6 مراحل پردازش سيگنال EMG را نشان مي دهد.
بـراي آنـاليز نرم افزاري سيگنال از يك برنامه رياضي قوي (MATLAB) با توجه به مشخصات طيفي سيگنال استفاده مي شود. ابتدا ميانگين و انحراف استاندارد چگالي توان را محاسبه كرده و با روش هاي آماري طيف خروجي مشخص مي شود . 
سرعت هدايت عضله نيز با استفاده از دو الكترود جدا كه فاصله مشخصي از هم دارند و روي يك نوع فيبر عضلاني قرار دارند به دست مي آيد. همچنين زمان خطاي بين دو الكتـرود با توجه به پيك آن ها تعيين مي شود . اين الگوريتم با استفاده از MATLAB پياده‌سازي مي شود .
البته شركت هاي مهندسي پزشكي نرم افزارهاي مخصوص اين كار تهيه كرده اند كه سرعت پردازش را تا حد زيادي افزايش مي‌دهد .

كانال هاي دستگاه
اين دستگاه با توجه به سطح كار در تعداد كانال هاي مختلف ساخته مي شود. 4 كاناله، 8 كاناله، 16 كاناله و ... . البته براي ثبت معمولي پزشكي از دستگاه 4 كاناله استفاده مي‌شود. دستگاه در اين حالت مي تواند فعاليت 4 گروه عضلاني را به يكباره ثبت كند. 

خطاهاي موجود در دستگاه
1.تداخل نويز برق شهر
2.خطاهاي حركتي:
الف) ناشي از حركت اتصال بين الكترود و پوست بدن
ب) حــــركــــت كــــابــلــــي كـــه الـكـتـــرود را بـــه تقويت‌كننده متصل مي كند.
3. اشباع تقويت كننده
4.تداخل  ECG (هنگامي كه ثبت سيگنال در نــزديـكــي قـلــب انـجـام مـي گـيـرد و ECG ولـتـاژ بيشتري دارد.)
براي كاهش نويز از روش هاي زير استفاده مي شود:
‌استفاده از لامپ تابان به جاي فلورسنت در محل هايي كه  EMGثبت مي شود  .
‌استفاده از الكترود هاي با طول محدود و با پوشش مناسب
‌استفاده از فيلتر و تقويت كننده ايده آل

خصوصيات الكتريكي
منبع الكتريكي، پتانسيل غشايي عضله است كــه ولـتــاژ آن در حــدود 70 مـيـلـي ولـت اسـت. پتانسيل هاي اندازه گيري شده  حاصل كه ناشي از روش به كار برده شده هستند بازه اي در حدود كـــمـــتــــــر از 50V مـــيـــكــــــرو ولـــــت و 20 تـــــا 30  ميلي ولت دارند. نرخ تكرار نوعي تحريك واحد عـضـلـه  20-7  هـرتـز اسـت، كـه مقدار دقيق آن بستگي به انداره ي عضله ( عضلات چشم در بـــرابــر عـضــلات نـشـيـمــن گــاه) ، آسـيــب هــاي جراحتي پيشين و ... دارد. در آسيب به واحدهاي محرك مي توان بازه اي بين  450 ميلي ولت تا 780 ميلي ولت را انتظار داشت .

ثبت EMG
 ‌براي ثبت EMG ميان عضله اي يك الكترود سوزني از طريق پوست داخل بافت عضلاني جا داده مي شود. يك درمان گر تعليم ديده ( معمولا يـك درمـان گـر طبيعي يا متخصص اعصاب يا فيـزيـوتـراپ) فعـاليـت الكتـريكي را هنگام وارد شدن الكترود به بدن به دقت مشاهده مي كند. فعاليت هنگام جادادن الكترود حاوي اطلاعات ارزشمنـدي دربـاره چگـونگـي عضله و عصب متصـل بـه آن اسـت. عضـلات بـا شـرايط عادي وقتـي در حالت استراحت هستند اگر الكترود سوزني به آن ها وارد شود ، صداهاي الكتريكي مشخص و عادي توليد مي كنند سپس فعاليت الكتريكي وقتي عضله در حالت استراحت است مورد مطالعه قرار مي گيرد.
فعاليت غيرعادي خود به خودي ممكن است نشان دهنده  آسيب هاي عصبي يا عضلاني باشد . اگـر چنيـن حـالتـي پيـش بيـايـد از بيمار خواسته مي‌شود كه عضله را به آرامي منقبض كند. شكل ، اندازه و فركانس پتانسيل هاي حاصل از واحد مـحــرك مــورد قضـاوت قـرار مـي گيـرد. سپـس الكترود چند ميلي‌متر در عضله بيشتر فرو مي رود و فــعـــالــيـــت دوبـــاره مـــورد ارزيــابــي قــرار مـي گـيـرد و ايـن كـار تا زماني ادامه مي يابد كه پـاسـخ‌هـاي حداقل 10 تا 20 واحد جمع آوري شــود. اثــر هــر الـكـتــرود تـنـهـا تـصـويـري بـسـيـار موضعي از فعاليت كل عضله به دست مي دهد و از آن جا كه عضلات اسكلتي در ساختار دروني مـتـفــاوت‌انــد‌، الـكـتــرودهــا بـايـد در محـل هـاي متفاوتي قرار گيرند تا اطلاعاتي كه به دست مي آيد درست و دقيق باشد.
اما EMG ميان عضله اي ممكن است روشي بسيار تهاجمي ( و دردناك ) و در برخي موارد بسيار اختصاصي به نظر بيايد.
در برابر فعاليت تعداد كمي از فيبريل ها كه به توسط الكترود سوزني مورد مشاهده قرار مي گيرد ، مي توان از يك الكترود سطحي براي نمايش يك تصوير كلي از فعاليت عضله بهره برد. اين تكنيك در برخي شرايط مورد استفاده قرار مي گيرد ؛ مثلا در كلينيك فيزيوتراپي ، فعاليت عضله به توسط EMG سطحي به نمايش در مي آيد و بيماران با استفاده از يك محرك سمعي يا بصري متوجه مي شوند كه چه زماني عضله را به فعاليت واداشته اند(فيدبك زيستي)

دستگاه اندازه‌گيري EMG

اولين دستگاه الكتروگراف كه براي ثبت EMG درسال 1946 توسط Golseth ساخته شد،  داراي دوربين واسپيكر بود.  اما اكنون از دستگاه  BLUEMYO استفاده  مي شود كه  دستگاه اندازه‌گيري EMG سبك، قابل حمل و با قابليت‌هاي منحصر به فرد است. اين دستگاه به منظور پاسخ به چالش‌هاي موجود در كاربردهايي است كه بيمار يا كاربر نياز به تحرك در محيط پيراموني دارد. وزن بسيار كم، اين دستگاه را به انتخابي ايده‌آل جهت استفاده بيماران در همه سنين مبدل مي‌كند. سيستم بيسيم انتقال اطلاعات BLUEMYO اين امكان را به بيمار مي‌دهد تا به راحتي حركت كرده و جمع‌آوري اطلاعات و اندازه گيري‌هاي دقيق را سريع و آسان ‌كند.استفاده از BLUEMYO براي كاربران با تجربه و مبتدي به يك اندازه آسان شده است و اين دستگاه با قيمت تمام شده بسيار مناسب و هزينه نگهداري صفر عرضه مي شود.


BLUEMYO قادر است تا 8 كانال EMG را اندازه‌گيري كند. EMG توسط الكترودهاي سطحي اندازه‌گيري مي‌شود و انتقال ديتا به كامپيوتر شخصي (PC) توسط بلوتوث (Bluetooth) صـورت مـي‌گـيـرد. جـهـت حـذف سـيـگـنـال‌هـاي نـاخـواسـتـه فـيـلتر‌هاي سخت‌افزاري در سيستم تعبيه شده است. علاوه بر اين، امكان تنظيم بهره هر كانال ورودي جهت بهره‌گيري از ماكزيمم محدوده كوانتيزاسيون در سيستم در نظر گرفته شـده اسـت. عـلاوه بـر EMG، هـر كـانـال ورودي مـي‌تـوانـد بـراي خـوانـدن اطلاعات حسگرهاي ديگري نيز مانند EEG، فشار سنج، شتاب سنج، سويچ پايي، سنسورهاي تنفسي و ... به كار رود.

مزاياي كاربردي
 حركت طبيعي بدن بدون هيچ محدوديتي در محيط هاي بسته و باز
 يادگيري سريع و كاربري آسان
 قيمت غير قابل رقابت در قياس با توانايي هاي استثنايي
 كوچك و فوق سبك
 تغذيه شده با باطري هاي قابل شارژ
 اندازه گيري سيگنال ها با كيفيت بالا
 نرم افزار ويژه پردازش EMG به همراه امكان ضبط ويدئو

كاربردها
 تحقيق در زمينه تحليل حركت
 توانبخشي
 مطالعات ارگانوميك
 مطالعات ورزشي
 مطالعات نئورولوژيك
آموزش 

MYOSENS
MYOSENS دستگاه اندازه گيري الكترومايوگرافي كوچك و ارزان با قابليت هاي مــنــحــصــــر بـــه فـــرد، جـمـــع آوري اطـــلاعـــات الكترومايوگرافي را سريع و آسان مي سازد.
MYOSENS دستگاهي ايده آل جهت استفاده كاربران با تجربه و مبتدي است. اين دستگاه با قيمت تمام شده بسيار مناسب و هزينه نگهداري صفر عرضه مي شود.
MYOSENS قــــــــادر اســـــــت تـــــــا 4 كـــــــانـــــــال الكتـرومـايـوگرافي را اندازه گيري كند. در اين سيستم EMG توسط الكترودهاي سطحي اندازه گيري مي شود و انتقال ديتا به كامپيوتر شخصي تـوسـط USB صـورت مـي گيـرد. جهـت حذف سيگنال هاي ناخواسته، فيلتري سخت افزاري در سيستم تعبيه شده است. علاوه بر اين، امكان تنظيم بهره هر كانال ورودي جهت بهره گيري از ماكزيمم محدوده كوانتيزاسيون در سيستم در نظر گرفته شده است. تغذيه MYOSENS توسط كـابـل USB بـوده و نيـازي بـه استفاده از ماژول سـنـگـيـن و حجيـم تغـذيـه وجـود نـدارد. ايمنـي دستگاه توسط ايزولاسيون الكتريكي سيگنال USB از خطوط تغذيه تامين شده است. علاوه بر الـكترومايوگرافي، هر كانال ورودي مي تواند براي خواندن اطلاعات حسگرهاي ديگري از قبيل EEG، فشار سنج، شتاب سنج، سويچ پايي، سنسورهاي تنفسي و ... به كار رود.

مزاياي  كاربردي
 يادگيري سريع و كاربري آسان
 قـيـمــت غـيــر قــابــل رقــابـت در قـيـاس بـا توانايي‌هاي استثنايي
 كوچك و فوق سبك
 تغذيه شده با USB
 اندازه گيري سيگنال ها با كيفيت بالا
 نرم افزار ويژه پردازش الكترومايوگرافي به همراه امكان ضبط ويدئو

كاربردها
 تحقيق در زمينه تحليل حركت
 توانبخشي
 مطالعات ارگانوميك
 مطالعات ورزشي
 مطالعات نئورولوژيك
 آموزش 

ساخت سيستم تشخيص و درمان
بيماري هاي عصبي و عضلاني
سيستم هشت كاناله تله متري الكترومايوگرافي به منظور توانبخشي، تشخيص و درمان بيماريهاي عصبي و عضلاني با خصوصياتي ويژه براي اولين بار در دنيا توسط محققان كشورمان طراحي و توليد شد. 
الكترومايوگرافي (EMG) نحوه مطالعه عملكرد عضلات از طريق سيگنال هاي بسيار ضعيف الكتريكي توليد شده در حين انقباضات عضلاني است. وقتي عضله تحريك مي شود سيگنال هاي بسيار ضعيفي توليد مي شود كه اين سيستم قادر است سيگنال ها را از طريق الكترودهايي كه در سطح پوست وصل مي شود اندازه گيري كند. 
سيگنـال هـاي الكترومايوگرافي تنها دريچه موجود براي بررسي عملكرد عضله است در اين سامانه، سيگنال هاي الكترومايوگرافي از طريق الكترودهاي سطحي تا هشت كانال ورودي اندازه گيري و داده هاي دريافتي به وسيله Bluetooth به كامپيوتر مقصد ارسال مي شود. 
سيگنال هاي اندازه گيري شده ماهيت آشوبي دارند و پهناي باند آن 20 تا 300 هرتز هستنـد و اطـلاعـات دريـافتـي در طـي مـراحـل خـاصـي به داده هاي معناداري تبديل مـي‌شـوند. الكترودهاي به كار رفته در اين سيستم جزء كوچك ترين الكترودهاي سطحـي دنيـا اسـت و الكترودهاي سطحي داراي طراحي ويژه اي براي حذف آثار نامطلوب در ماهيچه ها است، ضمن آنكه مي تواند از ميزان آثار نويز محيط بكاهد. 
ايـن سيستـم داراي كـاربـردهاي تشخيص، توانبخشي و درماني بوده و در بخش تشخيص اين سيستم مي تواند مشكلات موجود در عضلات را شناسايي كند و سپس با استفاده از جنبه هاي درماني به رفع مشكل بپردازد. 
وي به اثرات بيوفيدبك الكترومايوگرافي اشاره كرد و ادامه داد: در اين روش از بيمار خواسته مي شود تا به صورت ارادي حركاتي را انجام دهد و درحين انجام اين حركات فيـدبـك عضـلات بر روي كامپيوتر قابل مشاهده است كه در درمان عضلاني تأثير بسزايي دارد. 
كنترل اعضاي مصنوعي از كاربردهاي ديگر اين سيستم است كه به كمك سنسورها و با ايجاد تحريك در عضلات باقي مانده، فرد قادر مي شود تا عضو مصنوعي را به حركت وا دارد.
سيستم الكترومايوگرافي مي تواند به بيماران ضايعات نخاعي ياري رساند، بيماران ضايعات نخاعي كه قادر به حركت نيستند با استفاده از اين سيستم با محيط پيرامون خود ارتباط برقرار مي كنند. 
اندازه گيري ميزان خستگي عضلات  از كاربردهاي ديگر اين سيستم است.  در اين كاربرد كه بيشتر مورد استفاده ورزشكاران است با استفاده از سنسورها مي توان بررسي كرد كه كدام عضله زودتر از ساير عضلات خسته مي شود تا براساس آن نسبت به تقويت عضله ضعيف اقدام كرد. 
اين سيستم در اندازه گيري فعاليت عضلات در نحوه راه رفتن و نشستن، سيگنال قلب، مغز، فشارسنج، شتاب سنج و سنسورهاي تنفسي قابل استفاده است. 
سبك و قابل حمل بودن  از ويژگي هاي اين طرح است. اين سيستم كه با نام تجاري BLUEMY به بازار عرضه شده است براساس نياز بيماران و رفع كاستي هاي موجود در اين سيستم، طراحي و بومي سازي و براي اولين بار در دنيا ساخته شده است. 

تحريكات الكتريكي عملكردي (Functional Electrical stimulations)FES))
تحريكات الكتريكي عملكردي عبارت است از تحريكات الكتريكي نرون حركتي تحتاني براي شروع انقباض در عضلات فلج در جهت توليد حركات عملكردي.
تحريك الكتريكي به جايگزيني اسپلينت: اين نوع تحريك شامل استفاده از جريان نوع فاراديك يا پالس هاي الكتريكي مشابهي است كه روي پوست اعمال مي شود تا موجب انقباض عضله شوند.
ايـن نوع تحريكات منظم و مكرر عضله افزايش قدرت اتفاق مي افتد. همچنين ممكن است يعني جايي كه هنگام تحريكات منظم و مكرر عضله افزايش قدرت اتفاق مي افتد. همچنين ممكن است اثر مثبتي نيز روي اسپاسم عضلاني وجود داشته باشد. يك نوع از اين تحريكات، تحريك الكتريكي عضلات خم كننده روي پا، در بيماران همي پلژي است كه با كليدي نصب شده در پاشنه كفش كنترل مي شود. به طور مشابه از تحريك عضله دلتوئيد نيز براي جلوگيري از نيمه در رفتگي مفصل گلنوهومرال در بيماران همي پلژي استفاده شده است.
ساخت سيستم هاي پيچيده تر براي بيماران پاراپلژيك كه توانايي كنترل حركات ارادي در اندام تحتاني را ندارند  به آن ها اجازه مي دهد تا بتوانند كنترل ايستادن و راه رفتن و بعضي حركات روزمره را به دست آورند.
تحريك الكتريكي براي كنترل اسپاستي سيته: اثرات تحريك الكتريكي عضله روي اسپاستي سيته تاكنون به روشني اثبات نشده است و نتايج گزارش شده متناقض است. بخشي از اين تناقض در نتايج گزارش شده ناشي از مشكلات موجود در اندازه گيري و تعريف اسپاستي سيته است.
به طور كلي در اين زمينه سه روش موجود است:
 تحريك آنتاگونيسم ها كه موجب مهار متقابل آگونيست ها مي شود.
  تحريك خود عضلات اسپاتيك
 تحريك متناوب عضلات آگونيست و آنتاگونيست
براي آخرين روش از فركانس پائين (3 تا 35 هرتز) با پالس هاي 2/0ميلي ثانيه چند دقيقه روزانه، و به مدت چند هفته استفاده شده است. از پالس هايي با فركانس غير يكنواخت (الكتروتراپي تروفيك) براي تحريك روي عصب حسي استفاده مي شود كه منطبق بر اصل تقويت بيشتر مهار پيش سيناپسي نرون هاي حركتي توسط تحريكات آوران است و بنابراين اسپاستي سيته را كاهش مي دهند.
روش ديگـر استفاده از يك دستكش توري بــراي تـحـريـك كـل دسـت بـا دستجـات پـالـس 3/0 ميلي ثانيه و فركانس50 هرتز است، كه مدار با الكترودي قرار گرفته روي ساعد بيمار كامل مـي شـود. تـحـريكات هم با شدت پايين و هم شدت بالاي آستانه حسي بيماران همي پلژيك براي مدت 30 دقيقه در روز نشان داد، كه اين درمـان موجب كاهش اسپاسي سيته و تقويت فعاليت هاي ارادي باقيمانده مي شود، در ضمن بيمار با عدم غفلت ازطرف مبتلا، در كارهاي روزمره خود از اين اندام ها بهتر استفاده مي كند.
در بيماران همي پارتيك ( نيمه فلج)، اثرات برنامه آموزشي تحريكات الكتريكي عملكردي بـر ميزان انقباض توام عضلات اسپاستيك در حين حركت باز شدن ساعد (حداكثر سرعت) مــورد بــررسـي قـرار گـرفـت. الـگـوي تـحـريـك الكتريكي به طور اختصاصي براي هر بيمار با توجه به پارامترهاي الكتروميوگرافي به دست آمـده از انـدام غيـر مبتـلا تنظيم شد. اين درمان مــوجــب كــاهــش مـيــزان انـقـبــاضـات همـزمـان آنتاگونيست ها شد.
در حــالـي‌كـه نـتـايـج گـزارش شـده تـحـريـك الكتـريكـي روي درمـان اسپـاستـي سينـه ضـد و نقيض است امروزه به طور وسيعي از تحريكات الكتريكي به طور درماني جهت شروع و تسهيل انقباضات ارادي عضلاني استفاده مي شود، اگر چـه تـفـكـيـك ايـن اثـر از اثر تقويتي امكان پذير نيست. اين نوع استفاده از جريان را مي توان در شرايط زير به كار برد:
 هنگامي كه درد و يا آسيب وارده موجب مهار انقباض ارادي مي شود، براي مثال تحريك عضله چهار سر راني به خصوص قسمت پهن داخلي آن بعد از جراحي هاي زانو و يا صدمات وارده روي زانـــو اغــلـــب مــورد اسـتـفــاده قــرار مي‌گيرد. مثال ديگر تحريك عضلات كاف و تاندون آشيل در موارد مزمن و بعد از جراحي و همين طور در آسيب هاي تاندون آشيل است.
  در مـواردي كـه فـعـالـيـت عـضـلـه به طور موثري تحت كنترل ارادي قرار ندارد. براي مثال مي توان از موارد زير نام برد: تحريك عضلات كف لگن در وضعيت هاي وجود بي اختياري ادراري براي برقراري كنترل مجدد ادرار در اين دسته از بيماران ( بدون وجود ضايعه عصبي) ؛ تحريك عضله آبداكتور شست پا، براي درمان مراحل اوليه انحراف شست پا به خارج، و در شرايط صاف كف پا و دردهاي متاتارسي كه كنترل ارادي عضلات لومبريكال مورد نياز و مطلوب است.
! در موارد لزوم آموزش فعاليت جديد عضلاني، در موارد پيوند عضلاني يا عصب حركتي.
" در مـراحـل انتهـايـي تـرميـم ضـايعـات اعصـاب محيطـي براي تشويق و ترغيب انقباضات ارادي هنگام برقرار روند عصب دهي مجدد.
َ زماني‌كه فعاليت خاص عضلاني با حركت طبيعي به بيمار نشان داده مي شود. براي مثال در موارد وجود فلج هستريك.
$ براي بچه هاي مبتلا به فلج مغزي، جهت تقويت انقباض عضله و فراهم كردن احساسي كه كودك بتواند يك واكنش ضعيف را با افزودن اثر تحريك الكتريكي به انقباض اضافه و تقويت كند. 

تحريك الكتريكي سيستم عصبي-‌عضلاني
امـــروزه، تـحـــريــك الـكـتــريـكــي سـيـسـتــم عـصـبــي-‌عـضــلانــي (Functional Neuromuscular Stimulation )FNS)) به عنوان يك روش بالقوه موثر جهت ايجاد حركت در اندام فلج افراد دچار ضايعه نخاعي مطرح است. در اين روش، عضلات فلج درگير يك حركت خاص به وسيله سيگنال الكتريكي مناسب از طريق الكترودهاي سطحي يا زيرجلدي منقبض مي شوند .
با اعمال الگوهاي الكتريكي مناسب به عضلات درگير يك حركت، مي توان حركت مورد نظر را در عضو فلج ايجاد كرد .
به منظور ايجاد يك حركت مطلوب در اعضاي فلج، بايد عضلات درگير حركت به ميزان مناسب منقبض شده تا نيروي انقباضي لازم ايجاد شده و متعاقب آن گشتاور لازم در مفاصل توليد شود . لذا براي ايجاد يك حركت با استفاده از روش تحريك الكتريكي نياز به يك سيستم تحريك چند كاناله است.
براي ايجاد يك انقباض مشخص در عضله لازم است كه سيگنال هاي الكتريكي مناسبي به عضلات فلج درگير حركت اعمال شود . در سيستم عصبي عضلاني انسان ميزان انقباض عضله به وسيله دو پارمتر عمده كنترل مي شود. 1) تعداد واحدهاي حركتي، 2) فركانس عمل هر واحد حركتي. در تحريك الكتريكي كاركردي، تعداد واحدهاي حركتي با استفاده از عرض پالس يا دامنه كنترل مي شود . لذا سيستم هاي FNS به منظور كنترل ميزان انقباض عضله بايد قابليت تغيير عرض و دامنه پالس را داشته باشد . فركانس عمل واحدهاي حركتي به وسيله فركانس سيگنال تحريك مي توان كنترل كرد . لذا سيستم FNS بايد قابليت تغيير فركانس ، عرض و دامنه سيگنال  تحريك را در يك محدوده قابل قبولي داشته باشد.

تمرين هاي قدرتي و تغييرات EMG عضله موافق و مخالف
تمرين هاي قدرتي موجب افزايش ظرفيت بيشينه توليد نيرو در عضلات اسكلتي مي شوند،  هرچند مكانيسم هاي مسئول اين سازگاري به طور كامل ، شناخته نشده، اما بخشي از اين افزايش نيرو به واسطه افزايش در سطح مقطع عضله است.  اين اختلاف بين افزايش نيروي توليدي و ميزان هايپروتروفي نشان از مشاركت سازگاري هاي غير از هايپروتروفي دارد. اين سازگاري كه سازگاري هاي عصبي خوانده مي شود، ممكن است ناشي از توسعه هماهنگي هاي عصبي درون عضلاني، ميان عضلاني يا هر دو بـاشـد. سـازگـاري هـاي عصبي درون عضلاني  ( Intramuscular neural adaptations)شامل به كارگيري واحدهاي حركتي ، ميزان تحريك (Firin   g rate) ‌، همزماني تحريك  (Synchronization for firing)واحـــــدهــــاي حــــركــتــــي  و درون داد بــــازتــــاب كــشــشــــي  (Stretch reflex input) و ســـازگـــاري هـــاي مـيـــان عـضـلانـي (Intermuscular neural adaptations) شـــــامـــــل فــعـــــال ســـــازي عــضــــلات هــمــكــــار  (Activation of Synergists) و هـــــم انــقــبـــــاضــــي عــضــــلات مــخــــالــــف  ‌اســــت كــــه هــمـــه ايـــن ســـــــازگـــــــاري‌هـــــــا را مــــــي‌تــــــوان از طــــــريــــــق الــكــتـــرومـيــوگــرافــي بــررســي كــرد . انـقـبــاض عـضـلات مـوافـق  (Agonist) عـضـلات حـركت دهنده اصلي در يك حركت (‌همراه با انقباض هــمـــزمـــان عـضــلات مـخــالــف )(Antagonist ) عـضـلاتي كه موجب ايجاد نيروي حركتي در جــهـــت مــخـــالــف مــي شــونــد. هــم انـقـبــاضــي  (Co-Contraction) يـــا هـــم كـنـشــي (Co-Activation) ‌عضله مخالف ناميده مي شود. هم كنشي عضله مخالف پديده اي است كه هنگام بحث در مورد به كارگيري واحدهاي حركتي اهميت زيادي پـيـدا مـي كـنـد. از ايـن رو ايـن پديده در شرايط خـاصـي نيروي گشتاوري حول يك مفصل را محدود مي كند.
هم كنشي به سادگي بيانگر انقباض همزمان عـضـلـه مخالف و موافق است و به عنوان يك پديده رايج موجب حفظ ثبات مفصلي، كمك به توزيع فشار روي سطوح مفصلي و كاهش فشار روي ليگامنت ها هنگام انقباض هاي نيرومند مـي شـود.  مـيـزان هـم انـقباضي يا هم كنشي با افزايش ميزان كوتاه شدن عضله موافق افزايش مي يابد.
 ‌با بررسي بازداري پيش سيناپسي در طول هم انقباضي عضلات مخالف چنين بيان مي شود كـه هـم كـنـشـي تـحـت كـنـتـرل سـيـسـتـم عـصبي مركزي و از طريق مكانيسم هاي بازدارنده پيش سـيـنـاپـسـي انـجـام مـي گـيـرد و شـايد در جريان خستگي و در روند تمرين سهم بسزايي داشته باشد.
بررسي تأثير يك برنامه تمريني ايزومتريك بر  EMG نشان مي دهد شاخص هاي الكتروميوگرافي و مكانوميوگرافي، افزايش معني داري در فعاليت عضله دوسر بازويي نداشته ولي افزايش معني داري در محيط بازو و گشتاور ايزومتريكي فلكشن آرنج مشاهده مي شود. افزايش گشتاور ايزومتريكي فلكشن آرنج علاوه بر هايپرتروفي، ممكـن اسـت بـه واسطـه سـازگـاري هـاي عصبي صورت گرفته در ديگر گروه هاي عضلاني درگير در حركت فلكشن آرنج نيز باشد.
 ‌بررسي اثر تمرين هاي قدرتي ايزوكنتيك  اكستنشن پا بر الكتروميوگرافي و قدرت عضلات چهارسرراني تغييرات معني داري را در فعاليت EMGعضلات درگير به دنبال انجام برنامه تمريني نداشته و افزايش در قدرت و گشتاور توليدي در غياب تغيير در EMG، نتيجه عوامل هايپرنروني يا تغييرات در ديگر عضلات يا گروه هاي عضلاني درگير در حركت انجام شده، است.  هرچند چگونگي تأثير اين تغييرات صورت گرفته بـر قـدرت عضـلانـي نـاشنـاختـه مـانده، اما اين امكان وجود دارد كه بازسازي درون عضلاني بتواند در غياب تغييرات  EMGدر ايجاد قدرت به دست آمده مشاركت داشته باشد . در اين زمينه  ‌افزايش حداكثر انقباض ارادي (MVC) اكستنسورهاي زانو نتيجه كاهش هم كنشي عضلات مخالف است. آن ها در عوامل ديگري غير از اين عامل نيز ممكن است در افزايش MVC اكستنسورهاي زانو نقش داشته باشد. 
از آنجا كه دامنه سيگنال الكتريكي در حين عمل عضله را به صورت كمي درمي آورد بنـابـرايـن بسيـاري از ايـن پـژوهـش هـا بـراي آزمـايـش سازگاري عصبي در ارتباط با تمرين‌هاي مقاومتي ازالكتروميوگرافي استفاده كرده اند. با بررسي پيشينه تحقيقات به نظر مي رسد كه ساز و كارهاي فيزيولوژيك كه در ايجاد سازگاري هاي عصبي  -‌عضلاني در تمرين هاي قدرتي نقش دارند و به افزايش گشتاور توليدي در عضو تمرين كرده منجر مي شوند، ناشناخته باقي مانده است.  همچنين با استفاده از يك روش پيشنهادي كه به بررسي سازگارهاي عصبي درون عضلاني كه به تغييرات رانش عصبي در عضلـه مـوافـق مـربـوط مـي شـود و تغييـرات هـم كنشـي عضلـه مخـالـف به عنوان زيرشاخه‌اي از سازگاري هاي عصبي ميان عضلاني و همچنين هايپرتروفي و قدرت در عضـو تمرين كرده در پاسخ به تمرين هاي قـدرتـي مـي پـردازد مـي توان به تغييرات EMG عضله موافق و مخالف دست يافت.
نـتــايــج روش پـيـشـنـهــادي ذكــر شــده نـشــان مي‌دهد كه تمرين هاي قدرتي به افزايش قدرت فلكسورهاي آرنج منجر مي شود. اين در حالي است كه فعاليت EMG عضله دو سربازويي به عنـوان  عضلـه مـوافـق بـدون تغييـر مـانـده، ولي فعاليت الكتريكي عضله سه سربازويي (عضله مخالف) بعد از 8 هفته تمرين كاهش يافته است.
افـــــزايـــــش قــــدرت نــــاشــــي از تــمــــريــــن در فـلـكسـورهـاي آرنـج يـا افـزايـش فعـاليـت EMG عضله دوسربازويي همراه نبود. 
امــا مـطــالـعــات ديـگــر افــزايــش در فـعـالـيـت الـكـتـــرومـيـــوگـــرافـــي عـضـلــه بــه دنـبــال انـجــام تمرين‌هاي قدرتي را گزارش كرده اند . افزايش نيروي توليدي در مراحل اوليه تمرين به طور معمـول بـه سـازگـاري عصبي كه با افزايش در حداكثر فعاليت  EMG  همراه است، نسبت داده مي شود.
احتمال دارد كه رسيدن EMG MAX به فلات، ممكـن اسـت در طـول مـراحـل اوليـه تمـريـن و زماني كه خود به طور ارادي قادر به فعال كردن هـمـه واحـدهـاي حـركـتـي يـك عـضـلـه بـه طور حداكثر نيست، اتفاق بيفتد . اين بازداري ممكن است در طول دوره تمريني و همزمان با عادي شدن روند تمرين ها براي آزمودني ها كاهش يـابد و موجب افزايش نيرو و حداكثر فعاليت EMG شـود. در ايـن مـطـالعه هيچ سازگاري در EMG MAX به دنبال تمرين عضله دوسربازويي مـشـاهـده نـشد. به اين ترتيب شواهدي دال بر افـزايـش رانـش عـصـبي كه در افزايش حداكثر نـيـروي ارادي عـضـلـه دوسـربـازويي مشاركت داشـتــه بــاشــد، وجــود نــداشـت. مـمـكـن اسـت افـزايـش در حداكثر انقباض ايزومتريك بدون تغيير در فعاليت EMG عضله دوسر بازويي ناشي از تـغـيـيـرات صـورت گـرفتـه در رانـش عصبـي مـربوط به ديگر گروه هاي عضلاني يا فاكتور هايپرتروفي مستقل از فعال سازي عضله باشد. هـمـه عـضـلات دوسـربـازويـي، بازويي قدامي، بازويي زند اعلايي و درون گرداننده مدور در فـلـكـشـن سـاعـد مشاركت دارند. اندازه گيري فـعـالـيـت EMG در روش بـيـان شـده فـقط براي عضله دوسربازويي انجام شد. بنابراين امكان  دارد كه تغيير در رانش عصبي مربوط به ديگر عضلات درگير در فلكشن آرنج موجب افزايش نيروي توليدي در اين حركت شده باشد. 
زماني كه حركتي صورت مي گيرد، علاوه بر عضله عمل كننده اصلي در آن حركت، گروه هاي عضلاني ديگري نيز در آن درگير مي شوند. اين عضلات شامل گروه هاي عضلاني ثابت كننده، مخالف و گروه عضلات همكار است. گروه عضلات ثابت كننده براي توليد گشتاور بيشينه ضروري است، زيرا آن ها با ثابت نگه داشتن اعضايي كـه سـر ثـابـت عضلات به آن متصل است، انجام حركت عضو مورد نظر را ممكن مي‌سازند. 
تـوانـايـي عضلـه مـوافـق بـراي تـوليـد گشتـاور ممكـن است به واسطه عدم فعاليت همـاهنـگ عضـلات ثابت كننده محدود شود. همچنين تا زماني كه گذرگاه عصبي جديدي براي هماهنگ كردن عمل گروه عضلات ثابت كننده به وجود نيايد، توسعه و بهبودي در گشتاور عضلات موافق بعد از تمرين هاي ايزومتريكي اتفاق نمي افتد . بنابراين امكان دارد كه انجام تمرين ها در تحقيق بيان شده هماهنگي گروه عضلات ثابت كننده را افزايش داده و در نتيجه موجب افزايش در نيروي توليدي شده باشد. هنگـامـي كـه فيبـرهـاي عضـلانـي افـزايـش حجـم مـي دهنـد،  مـوقعيـت آن هـا در زيـر الـكـتـرودهـاي سـطـحـي دسـتـگـاه EMG تـغـيـيـر مـي كـنـد. در نـتـيـجـه امكان دارد عامل هايپرتروفي بتواند به تنهايي سيگنال EMG را تحت تأثير قرار دهد.
اگر محل نصب الكترودها روي سطح عضله ثابت باشد، الكترودها فعاليت EMGرا در همان نقاط قبلي، از غشاي عضله ثبت و آشكارسازي مي كنند بنابراين هايپرتروفي موجب تغيير در فعاليت EMGنخواهد شد. افزايش حجم عضله دوسربازويي در روش پيشنهادي مي تواند بدون اينكه تأثير مستقيم روي فعاليت EMGبگذارد اتفاق افتاده باشد.
 ‌نـتـايج روش پيشنهادي همچنين نشان مي دهد كه فعاليت EMG عضله مخالف (سه سر بازويي) به دنبال انجام برنامه تمريني كاهش معني داري يافته است.  محققان بيان مي كنند كه چندين عامل وجود دارد كه مي تواند بر هم كنشي عضله مخالف و تأثير آن بر فعاليت عضله موافق تأثير داشته باشد. اين عوامل عبارتند از گروه عضلاني (سطح مقطع فيزيولوژيك و بازوي گشتاوري)، سرعت و نوع عمل عضله، شدت حركت انجام شده، موقعيت مفصل و وضعيت آسيب در آن عضو.
راهبرد به كارگيري واحد حركتي در يك عضو به اين موضوع كه آيا عضله مورد نظر به عنوان يك عضله موافق عمل مي كند يا مخالف بستگي زيادي دارد.
هم كنشي عضله مخالف اثر معكوسي روي عمل عضله موافق به ويژه در حركات قدرتي دارد، زيرا گشتاوري كه توسط عضلات مخالف به وجود مي آيد، از گشتاور خالص توليدي عضله موافق در حركت مورد نظر مي كاهد. همچنين تخمين گشتاور مخالف باتوجه به سطح فعاليت عضله مخالف، نوع انقباض عضله سرعت و دامنه حركتي محاسبه مي شود و شواهدي وجود دارد كه هم كنشي عضله مخالف ممكن است با بازداري دوجانبه توانايي فعال شدن كامل عضله موافق را تحت تأثير قرار دهد و تخريب كند. 
سـطح هم انقباضي عضلات مخالف با تمرين تعديل مي شود . فعاليت EMGدر عضلات پهن خارجي و همسترينگ بعد از تمرين هاي ايزومتريك روي فلكسورهاي پا اندازه گيري و گزارش شد كه هيچ تغييري در فعاليت EMG عضله پهن خارجي (موافق) وجود ندارد اما از فعاليت EMG عضلات همسترينگ (مخالف)كاسته شده است.كاهش معني داري كه بر اثر تمرين در هم كنشي عضله مخالف در روش مذكور بــه وجــود آمــد، ممكـن اسـت نيـروي مخـالـف كـمـتـري را در مـقـابـل فـعاليت عضله موافق به وجود آورد و سبب افزايش گشتاور توليدي در آن عـضــو شـود. كـاهـش هـم انـقـبـاضـي عـضـلـه مخالف به هيچ تلاش هوشيارانه اي نياز ندارد و احـتـمــالا ســاز و كــارهـاي مـوجـود در سيستـم عصبي مركزي در اين مورد نقش دارند. احتمالا هـم انـقـبـاضـي با تحريك سلول هاي رنشو كه موجب جلوگيري از عمل نرون هاي واسطه اي مهاركننده)Ia( به كمك تحريك نرون هاي رابط )Ib(از ارگـان هـاي تـانـدونـي گـلـژي، بـا كـاهش مستقيم گذرگاه هاي حركتي مي شود، تسهيل مي شود. كمرنگ شدن هريك از اين گذرگاه ها يا تمامي آن ها هم كنشي عضلات مخالف را كاهش خواهد داد. در اين روش افزايش معني داري نـيـز در محيط بازو به دنبال انجام برنامه تمريني مشاهده مي شود. بنابراين ممكن است كليه عضلات درگير در فلكشن آرنج با افزايش حــجـــم مـــواجـــه شـــونـــد. امـكــان دارد عــوامــل سـاخـتـاري كـه در نتيجه هايپرتروفي عضلات بـوده يـا سـبـب آن مـي شـوند و مستقل از فعال سـازي عضله اند، در افزايش گشتاور توليدي مشاركت داشته باشند. اين عوامل عبارتند :‌از افـزايـش مـحـتـواي پـروتـئـيـن انـقباضي، افزايش زوايـاي پـرهـاي عـضـلـه و تـغـيـيـر در اتـصـالات تاندوني. افزايش در پروتئين هاي انقباضي كه بر اثـر تمـريـن به وجود مي آيد، مي‌تواند موجب ايجاد نيروي گشتاوري بزرگ تري شود زيرا هر سلول عضلاني افزايش حجم يافته قادر است تـعـداد بيشتـري پـل عـرضـي بـراي هـر سطـح از فـعاليت تشكيل دهد. عامل ساختاري ديگري كـه در ايـجـاد نـيـروي گـشـتـاوري مهم به شمار مـي‌آيد و مستقل از فعاليت EMG است، زاويه اتصال پرهاي عضله است. مطالعات اخير نشان داده كه زواياي اتصال پرها در عضلات تمرين كرده يا حجيم شده از عضلات تمرين نكرده يا تحليل رفته بزرگتر است .
افزايش در زواياي اتصال پرهاي عضله اين اجازه را مي دهد تا مقادير بيشتري از بـافـت‌هاي انقباضي به تاندون متصل شوند و در نتيجه موجب افزايش در گشتاور توليدي شوند.همچنين ممكن است افزايش ساخت كلاژن كه در طول هايپرتروفي عضلاني ناشي از تمرين وجود دارد، اتصالات بافت پيوندي را تغيير دهد . احتمال دارد كه اگر اتصالات جديد به صورت واسطه اي بين ساركومرها در دسته ها و تاندون ها قرار گيرد، بنابراين تنش عضلاني فقط از طريق ساركومرها انتقال داده نمي شود . اين عمل از طريق ساركومرهاي ميانجي يا واسط نيز صورت مي گيرد، در نتيجه اين امر سبب افزايش نيروي توليد شده توسط عضله خواهد شد. افزايش در هايپرتروفي كه در عضلات فلكسور آرنج اتفاق مي افتد نيز به افزايش نيرو در عمل فكلشن آرنج منجر مي‌شود و اين عمل مستقل از فعاليت EMG عضلات است.

منابع

[1]http://en.wikipedia.org/wiki/Electromyography
[2]www.bioemm.com
[3]www.bme83sut.persianblog.ir
[4]www.dezmed.com
[5]www.physiology.arizona.edu
[6]www.me.berkeley.edu/~dua
[7]www.casaengineering.com/instr.htm
[8]www.pitt.edu/~zmli/handlab/research.htm .
[9]www.kayhannews.ir
[10] C. J. De Luca , "Physiology and Mathematics of Myoelectric Signals" , IEEE Transactions on Biomedical Engineering , Vol. BME-26 , No. 6 , June 1979.
[11]L. J. Dorfman , J. E. Howard , K. C. McGill , " Motor unit firing rates and firing variability in the detection of neuromuscular disorders" , Electroencephalography and clinical Neurophysiology , 1989 , 73 : 215-224.
[12]Kurt A. Kacszmark "A 16 Channel 8 Parameter Waveform Electrical Stimulation System", IEEE Trans. Biomed. Eng., vol. 38, no. 10, 1991.

[‌13] رضوان فرحي، الكترومايوگرافي، آرزو رســتـمـيــان، الـكـتــرومــايــوگــرافــي، كــارشـنــاس مهندسي پزشكي.
[‌14] مــيــتــرا تــوكـلــي، EMG، سـمـيـنــار درس فــيــــزيــــك پــــزشــكــــي. جـــواد جــعــفـــريــحــيـــي، الكترومايوگراف، آهنگري، .EMG
[‌15] حميـد رضـا كبـروي، عبـاس عـرفـانيـان امـيـدوار،گـسـتـرش يـك سيستم تحريك كننده عصبي-‌عضلاني مدار-‌بسته كامپيوتري، گروه مهندسي پزشكي، دانشكده برق، دانشگاه علم و صنعت ايران.
[‌16] دكــتـــر مــهـــرعـلــي هـمـتــي نــژاد، طــاهــر افشارنژاد، سيدعلي حسيني، منيژه وفا، بررسي تغييرات فعاليت EMG عضله مخالف حين عمل عـضـلـه مـوافـق مـتـعـاقـب تـمـريـن هـاي قدرتي، حركت ، شماره 32 ، ص ص: 84-67 ، تابستان 1386.
[‌17] علي آقايي فر،اصول الكترومايوگرافي. انجمن هاي تخصصي مهندسي پزشكي.
[‌18] گـروه دكـتـر زاهـدي، مـهـدي رمضاني، درس بـيــوايـنـسـتــرومـنــت، بــازديــد از شــركــت كاردانان يگانه آريا، پاييز 1386

منبع: نشریه مهندسی پزشکی شماره ۱۱۲