آن روز هم جمعه‌اي مثل بقيه جمعه‌ها بود. وقتي آن زلزل تاريخي شرق ژاپن را لرزاند، در بيمارستان دانشگاه توکيو، در حال کار روي پروژه‌اي تحقيقاتي بودم. ابتدا فکر کردم اين هم مثل زلزله‌هاي قبلي که ديده بودم، فقط چند لحظه طول مي کشد، ولي اين دفعه با موارد قبلي متفاوت بود.

 بيش از يک دقيقه ادامه داشت و به قدري شديد بود که ناچار شدم، از داخل ساختمان قديمي بيمارستان به محوطه باز پارکينگ فرار کنم. وحشتناک‌ترين تجربه زندگي‌ام بود. مثل اين بود که در يک قطار ايستاده باشي و ناگهان شروع به حرکت کند، دوباره بايستد و باز حرکت کند و دايم به اين وضعيت ناپايدار ادامه دهد. نوسان ساختمان‌ها چند دقيقه ادامه داشت و به نظر مي‌رسيد قرار نيست پايان يابد. چند دقيقه پس از لرزش اول، پس‌لرزه‌هاي شديدي آغاز شد. وقتي به نظرم رسيد پس‌لرزه‌ها تمام شده، به آزمايشگاه کاتتريزاسيون بيمارستان رفتم و با پزشکي که در حين زلزله عروق کرونر بيماري را استنت‌گذاري کرده بود، صحبت کردم. خوشبختانه تمام بيماران به سلامت تخليه شدند. داشتن آمادگي کافي براي بحران، از اينکه فاجعه‌اي در واحد آنژيوگرافي رخ دهد، جلوگيري کرده بود.

آن شب، در سالن انتظار بيمارستان، متوجه شدم که اخطار يک سونامي عظيم صادر شده است. همچنين، فهميدم سيستم حمل‌ونقل و ارتباطات توکيو نيز به کلّي قطع شده است. بارها سعي کردم بعد از حادثه با خانواده‌ام تماس بگيرم و احوال همسر و فرزندانم را جويا شوم، اما موفق نشدم. پسر يک‌ساله‌ام به دليل مشکل مادرزادي‌اش تاکنون چندبار در بيمارستان خودمان بستري شده بود. پياده راهي خانه شدم. در طول مسير افرادي را مي‌ديدم که متعجب بودند اما هيچ‌يک وحشت‌زده به نظر نمي‌رسيدند. بسياري به دليل توقف قطارها نتوانسته ‌بودند به منزل بروند. اکثر ساختمان‌ها سالم بودند، اما جريان پرفشار آب از محل ترکيدگي يک لوله اصلي ديده مي‌شد.

شبکه‌هاي تلويزيوني، به‌طور مداوم درباره زلزله اطلاع رساني مي‌کردند، فرداي آن روز بود که تازه فهميدم اين سونامي وحشتناک منطقه توهوکو را به کلّي ويران کرده است. زمين‌لرزه، شمال شرقي ژاپن را در نورديده بود، و سونامي‌هاي بزرگ تمام شهرهاي آن منطقه را بلعيده ‌بودند- حتي فيلم اين خرابي‌ها را که شاهدان عيني با دوربين‌هاي شخصي گرفته بودند، در تلويزيون نشان دادند. آرزو مي‌کردم که اين فقط يک کابوس شبانه باشد. همسر و فرزندانم، متوجه خُلق گرفته‌ام شده بودند.

اين صحنه، مرا به دوران رزيدنتي‌ام در نيويورک، در سال 2004 بازگرداند. در آن زمان، رزيدنت ارشد داخلي بودم. با بالارفتن سطح علمي، تازه به مرحله‌اي رسيده بودم که در ارتباط با بيمار، احساس آرامش مي‌کردم. همان‌موقع در دسامبر سال 2004 بود که اخبار سونامي اندونزي از تلويزيون پخش شد. صحنه‌هاي «باندا آسه» واقعا وحشتناک بود. از ديدن آن احساس ناتواني مي‌کردم. اين فاجعه در آسيا رخ داده بود، در فاصله‌اي نه چندان دور از خانه‌ام، و من نمي‌توانستم هيچ کاري انجام دهم. همان موضوع باعث شد که تصميم به مطالعه در حيط? بهداشت عمومي بگيرم. اين مطالعات به من آموخت که در شرايط بحران از نگاه بهداشت عمومي، چه مواردي اهميت دارند: امداد پزشکي، سرپناه، بنزين، غذا، آب. اما بايد اعتراف کنم آنچه آموخته بودم نتوانسته بود مرا براي مواجهه زلزله و سونامي‌اي که اکنون در کشورم اتفاق افتاده ‌بود، آماده سازد.

پس‌لرزه‌هاي فراواني طي دو هفته بعد، در توکيو اتفاق افتاد، اما بيمارستان برنامه منظم خود را دنبال مي‌کرد. در حالي که بيماران را از نقاط حادثه ديده مي‌پذيرفتيم، به سرعت گروه‌هاي امداد پزشکي بحران را هم گسيل مي‌کرديم. بسياري از متخصصين بيمارستان داوطلب کمک شدند. اولين گروه پزشکي بحران در روز اول زلزله فرستاده شد و تا امروز اين کار ادامه دارد. تشعشعات راديواکتيو به نگراني بزرگي تبديل شده ‌بود، و هنوز هم هست. ولي کار ادامه دارد.

دو هفته بعد از زلزله عظيم ژاپن، به عنوان يکي از اعضاي گروه پزشکي بيمارستان توکيو عازم يکي از مناطق فاجعه‌ديده شدم. گروه ما شامل يک پزشک، يک داروساز و يک پرستار بود. در حالي که لباسهاي گرم همراه داشتيم تا بتوانيم در دماي بسيار سرد هم کار کنيم (دما شب به زير صفر مي‌رسيد)، همراه با مقدار زيادي دارو و غذا، به سمت شهر حرکت کرديم. در خود جاده و چشم‌انداز اطراف آن مشکل چنداني به چشم نمي‌خورد. رفتيم تا به محل وقوع فاجعه رسيديم. ساختمان‌ها و خودروها به ويرانه‌اي در هم پيچيده تبديل شده بودند، قايق‌ها با سونامي به خشکي آمده‌ و بسيار دورتر از آب در وسط شهر آرام گرفته بودند. قسمت‌‌هايي از بزرگراه به علت زلزله بُرش خورده ‌بود و ما مجبور بوديم از راه‌هاي باريک محلي استفاده کنيم. همين‌طور که از مسير کوهستان به سمت شهر در حرکت بوديم، ناگهان اثرات اين سونامي وسيع مقابل چشمان‌مان قرار گرفت. شهر به ويرانه‌اي تبديل شده بود. راه‌ آهن تکه تکه شده ‌بود، و از خانه‌ها تنها ديوارهايي و تپه‌هايي از آوار باقي مانده بود. اين صحنه مرا به ياد عکس‌هايي که بعد از حملات هوايي در جنگ گرفته مي‌شد، مي‌انداخت.

ديگر شهري وجود نداشت. از گاز، آب و برق خبري نبود و اميدي هم به بازسازي آن‌ها در آينده نزديک نمي‌شد داشت. سهميه بنزين ما شديداً محدود بود. تنها يک پمپ بنزين سيار براي وسايل نقليه اورژانس وجود داشت. چون آنتن‌هاي موبايل دچار خرابي شده بودند، فقط در مناطق محدودي امکان ارتباط وجود داشت. با گذشت دو هفته از زمين‌لرزه اصلي، هنوز پس‌لرزه‌هاي شديدي اتفاق مي‌افتاد. به سختي مي‌توان شرح داد که اين پس‌لرزه‌ها چقدر ما و زلزله زده‌ها را به وحشت مي‌انداخت.

وقتي به محل رسيديم، 45 سايت امداد و تخليه ايجاد شده بود، و 9500 نفر در سرپناه‌ها اسکان داده ‌شده ‌بودند. گروه‌هاي امداد پزشکي از سرتاسر ژاپن آمده‌ بودند. ما مسؤول 3 سايت امداد و تخليه در نزديکي اقيانوس بوديم، و غالباً به اراي? کمک‌هاي اوليه مي‌پرداختيم. مشکلات تنفسي، آلرژي، بي‌خوابي و خستگي بيش از شکايات ديگر ديده‌ مي‌شد. البته برخي از علائم ريشه در ترس دروني افراد داشتند، و يا در اثر آن تشديد شده‌ بودند. مبتلايان به بيماري‌هاي شناخته شده (مثل فشارخون، بيماري عروق کرونر، آريتمي‌ها، ديابت، هيپرليپيدمي و بيماري‌هاي تنفسي) داروهاي خود را در جريان سونامي از دست داده بودند.

بالاخره فرصتي پيش آمده بود تا آستين بالا بزنم و کاري انجام دهم. دوست داشتم به عنوان متخصص داخلي، مستقيماً در کمک به اين مردم بحران‌زده سهيم باشم. احساس مي‌کردم وظيفه دارم، اما عمق فاجعه خيلي زياد بود. خانم مسني را به ياد دارم که از وحشتي که هنگام هجوم سونامي به شهر تجربه کرده بود، سخن مي‌گفت. با چشمان خويش همسايه‌اش را ديده ‌بود که توسط سونامي بلعيده شده ‌بود. باآنکه اندوهش بسيار عميق بود، در ظاهر آرام به نظر مي‌رسيد؛ اما حوادث به حدي وحشتناک بودند که هرکسي را از لحاظ احساسي ناپايدار مي‌کرد. يک جسد در فاصله‌اي نزديک از سايت امداد و تخليه در کنار ساحل پيدا شد. با گذشت 2 هفته، هنوز اين تراژدي ادامه داشت. بسياري از مردم شهر هنوز پيدا نشده بودند و کسي هم به دنبال آنها نيامده بود.

4 روز بعد، کار را به همکارانم تحويل دادم و به توکيو بازگشتم. در برابر فاجع? تاريخي پيش آمده، سهم من براي کمک فوق‌العاده ناچيز مي‌نمود. براي خروج از اين جهنم، راه درازي در پيش داشتيم. ولي ملموس‌ترين حسي که در آن موقعيت در من وجود داشت اين بود که ما تنها نيستيم. کمک‌ از همه جاي دنيا مي‌رسيد. از يک گروه امدادي که از حاشي? مديترانه براي کمک آمده بود خواستم از بيمارانم چند آزمايش خون انجام دهد. انسان‌ها از تمام نقاط جهان براي يک هدف مشترک به ژاپن آمده ‌بودند: کمک به آسيب‌ديدگان از زلزله و سونامي. در آنجا با تمام وجود جهان را به صورت يک جامعه احساس کردم. ما انسان‌ها به يکديگر نيازمنديم و در وقايع پيش‌آمده در کنار هم زندگي مي‌کنيم. انگار براي آن که مفهوم جامعه جهاني را درک کنم بايد چنين تجربه‌اي را پشت سر مي‌گذاشتم؛ و اين احساس، اگرچه مرهم تمام اندوه‌هايمان نبود، اما احساس بي‌نظيري بود.

منبع: نشریه نوین پزشکی شماره ۵۱۰