افسردگي پدران پس از زايمان مادران
مطالعات همهگيرشناختي نشان دادهاند که زنان تقريبا 2 برابر مردان دچار افسردگي ميشوند. البته امروزه آگاهي روزافزوني در اين مورد ايجاد شده که به خاطر تورش (bias) تشخيصي، بروز افسردگي در مردان بسيار کمتر از حد واقعي تخمين زده شده است. هنجارهاي سنتي مردانگي ممکن است باعث عدم شناسايي و ايجاد موانعي در برابر درمان افسردگي در مردان گردد. در اين مقاله با معرفي مردي 36 ساله که براي اولين بار پدر ميشود، شواهد مربوط به وقوع اختصاصي افسردگي در مردان به دنبال تولد کودک مرور ميگردد. در اين مقاله نظريات مربوط به علت افسردگي پس از زايمان در پدران و اثر آن بر خانواده و نيز گزينههاي درماني مورد بررسي قرار ميگيرد. سرانجام بحث مفصلي در مورد تلاش براي بهبود مورد معرفيشده ارايه ميشود. متاسفانه، هرچند شايد غير منتظره هم نبود، اين مرد براي ويزيت پيگيري مراجعه نکرد و پاسخي هم به تماسهاي تلفني صورتگرفته نداد.
معرفي بيمار
يک مرد 36 ساله با شکايت از سردرد، ميالژي منتشر و خستگي براي مدت چند ماه به پزشک مراقبتهاي اوليه خود مراجعه کرد. درد و خستگي وي دايمي بود. سردردهاي وي تقريبا هر روز رخ ميدادند و ويژگي خاصي نداشتند. وي با بيان انزجار نسبت به داروها (و نيز پزشکان) ميگفت که چند بار استامينوفن را امتحان کرده که فايدهاي نداشته و ديگر هيچ تلاشي براي بهبود علايمش نکرده است. نهايتا اميد او اين بود که علايمش با گذر زمان بهبود يابند. اما علايم وي پايدار ماند و وي به تدريج به پزشکش هشدار داد که بيصبرانه ميخواهد بداند مشکلش چيست. بيمار سابقه طبي يا روانپزشکي خاصي نداشت و هرگونه استفاده از داروهاي با يا بدون نسخه يا فرآوردههاي گياهي را انکار ميکرد. او سيگار نميکشيد و از داروهاي غيرمجاز يا الکل استفاده نميکرد. او شاغل و متاهل بود و يک دختر داشت. بررسي جامع دستگاههاي بدن نکته خاصي را نشان نميداد.
در معاينه فيزيکي وي مردي با نمو مناسب و خلق و عاطفه (affect) طبيعي بود و با توجه خاص به دستگاههاي عصبي و عضلانيـ اسکلتي، هيچ يافته فيزيکي مهمي يافت نشد. شمارش کامل سلولهاي خوني، آزمايش ادرار، کراتين فسفوکيناز سرم(CPK)، آزمايشهاي کامل متابوليک، هورمون محرک تيروييد(TSH)، سرعت رسوب گلبولهاي قرمز(ESR) و سطح 25- هيدروکسي ويتامين D همگي در محدوده طبيعي بودند.
پيش از انجام بررسيهاي تشخيصي بيشتر يا مشاوره از نظر اختلالات ناشايع يا نادر، بيمار و پزشک وي تصميم گرفتند در يک ويزيت پيگيري ديگر که بسياري مسائل را روشن کرد، سابقه روانيـ اجتماعي وي را مرور کنند و بسط دهند. وي ابتدا عنوان کرد که در دو جا به عنوان يک کارگر ساده در کل به مدت 75 ساعت در هفته کار ميکند. او 8 ماه قبل کمي پس از تولد دخترش شغل دوم را اختيار کرده بود تا بدهيهايش را بپردازد و از عهده افزايش هزينههاي زندگي به خاطر اضافه شدن فردي جديد به خانواده بربيايد. وي برخي روزها بين شيفتهاي کاري درازمدت خود تنها 4 ساعت استراحت داشت. در نتيجه غالبا خسته بود و وقت کمي براي انجام وظايف پدري و کمک به همسرش در مراقبت از کودک و انجام امور منزل داشت. به علاوه همسرش پيش از بارداري سابقه افسردگي داشت و در سهماهه سوم بارداري دچار عود شديدي شده بود. اکنون افسردگي وي با رواندرماني فردي و داروهاي ضدافسردگي در حالت فروکش نسبي بود. البته براي مرد کنار آمدن با افسردگي همسرش بسيار دشوار به نظر ميرسيد و علاوه بر استرس پدر شدن، سلامت عاطفي خودش نيز خدشهدار شده بود. او احساس غمگين بودن را انکار ميکرد و تنها ميتوانست احساس عصبانيت را ذکر نمايد. عصبانيت ناشناخته وي هرگز منجر به ايجاد خشونتي نشده بود ولي همانگونه که با ذکاوت دريافته بود، احتمالا همسرش دوست نداشت دور و بر او باشد. با پرسشهاي هدفمند، وي با اکراه تصديق کرد که گاهي مقادير نسبتا کمي الکل مصرف ميکرد تا به آسوده کردن خود و کنترل عصبانيتش در منزل کمک کند. او همچنين اذهان نمود که با وجود خستگي، براي ساعتهاي کاري طولاني خود ارزش قايل بود زيرا امکان فراغت مورد نياز از تنشي که در زندگي شخصي خود تجربه ميکرد، را فراهم مينمود.
مردان و افسردگي
مطالعات همهگيرشناختي نشان دادهاند که زنان تقريبا 2 برابر مردان دچار افسردگي ميگردند. البته امروزه آگاهي روزافزوني دراين مورد ايجاد شده که به خاطر تورش تشخيصي بروز افسردگي در مردان بسيار کمتر از حد واقعي تخمين زده شده است. لذا ممکن است گمراهکننده باشد که فکر کنيم زنان بسيار بيشتر از مردان دچار افسردگي ميشوند زيرا به نظر ميرسد که اين نسبت با يک مخرج بسيار نامشخص محاسبه شده است.
تشخيص افسردگي مستلزم آن است که بيمار درخواست کمک نمايد و افکار، احساسات يا علايم خود را که منطبق بر يک تعريف استانداردشده افسردگي هستند، افشا کند. علت اصلي تخمين کمتر از حد واقعي افسردگي در مردان اين است که اين رفتارها (درخواست کمک و افشاي درونيات) در تضاد با هنجارهاي سنتي مردانگي قرار ميگيرند. مردان از همان اوايل کودکي توسط اجتماع ياد ميگيرند که براي موفقيت بايد قوي، خاموش، مستقل و رقابتجو باشند و از چيزهايي که زنانه تلقي ميشوند، پرهيز نمايند. اما اين نقاط قوت در بعضي شرايط ممکن است نقطه ضعف نيز باشند. از آنجا که افسردگي بر شکست يا آسيبپذيري دلالت دارد، مردان احتمالا با تصديق احساس افسردگي، حتي براي خودشان، مشکل دارند. در واقع انکار افسردگي يکي از روشهايي است که مردان ميتوانند مردانگي خود را نشان دهند. به علاوه، مردان به اندازه زنان که توسط اجتماع ياد ميگيرند افسردگي خود را به روشي متفاوت يا آزادانهتر بروز دهند يا با آن کنار آيند، افسرده به نظر نميرسند.
در مورد تعامل بين عوامل زيستشناختي، محيطي، روانشناختي و اجتماعيـ فرهنگي به منظور توجيه مشاهده شيوع بيشتر افسردگي در زنان بسيار نوشته شده است. برخي مولفان با ديدگاهي متفاوت توضيح دادهاند که چگونه هنجارهاي سنتي مردانگي منجر به عدم شناسايي و ايجاد موانعي براي درمان افسردگي در مردان ميشود. بيشک فرايندهاي عاطفي پيشتاز يا زمينهاي افسردگي به شدت منشا جنسيتي دارند و دانستن اين موضوع براي درک کامل افسردگي بسيار مهم است. هنجارهاي جنسيتي مذکر و مونث و ميزاني که در هر فرد ثبت يا دروني ميشوند، ممکن است بر بروز يا کتمان افکار، احساسات و رفتارهايي تاثير بگذارند که ميتوانند بر آساني يا دشواري تشخيص افسردگي موثر باشند.
در جدول 1 معيارهاي تشخيصي افسردگي ماژور در ويرايش کنوني دستنامه تشخيصي و آماري اختلالات ذهني (DSM-IV) ذکر شده است. لازم به ذکر است که همانند مورد معرفيشده، غمگيني و احساس افسردگي لزوما براي احراز معيارهاي DSM-IV براي افسردگي ماژور مورد احتياج نيستند. باز هم هنجارهاي مردانگي تمايل دارند که جلوي آگاهي ديگران از غمگيني يا بروز مستقيم آن را بگيرند. جز اين، حداقل برخي از ديگر علايم تيپيک افسردگي در مردان جزء معيارهاي DSM-IV براي افسردگي ماژور قرار ندارند و اين امر ممکن است به تخمين آماري کمتر از حد افسردگي در مردان منجر گردد. براي مثال، شواهدي مبني بر اين وجود دارد که افسردگي در مردان، در مقايسه با زنان، به احتمال بيشتري با عصبانيت، تخاصم و تعارضات بين فردي همراهي دارد. همچنين شواهدي مبني بر اين وجود دارد که مردان براي خوددرماني يا کنار آمدن با افسردگي خود به احتمال بيشتري از الکل يا مواد ديگر استفاده ميکنند. با در نظر گرفتن اين واقعيت که مصرف الکل و مردانگي به طور شايعي توام هستند و اختلالات مصرف الکل در مردان بسيار بيشتر از زنان تشخيص داده ميشوند، اين فرض منطقي به نظر ميرسد.
مردان براي کنار آمدن با افسردگي به احتمال بيشتري به عقبنشيني، رفتار انحرافي (diversion) يا رفتار پرتکننده حواس رو ميآورند. نمونههايي از اين رفتارها عبارتند از مشغوليت بيش از حد در کار، ورزش، سرگرميها، خوردن، استفاده از اينترنت، بازيهاي ويديويي، تلويزيون، فعاليتهاي جنسي و قمار. انجام اين فعاليتها توسط مردان از نظر اجتماعي مقبولتر است و در تعويق يا پرهيز از درخواست کمک نيز نقش دارد. همانند بيمار معرفيشده، يک مرد ممکن است ساعتهاي طولاني کار کند و مورد تقدير و تشويق زيادي به عنوان يک کارمند متعهد و نانآور خانواده قرار بگيرد؛ در حالي که علت زمينهاي آن است که اين کار به وي کمک ميکند تا از افکار و احساسات تنشزا فارغ گردد.
به طور خلاصه معلوم شده است که مردان کمتر از زنان براي مشکلات مربوط به سلامت جسمي و رواني خود در صدد کمک حرفهاي برميآيند. در نتيجه به طور کلي سلامت مردان از بسياري جهات در سطح پايينتري قرار دارد. هنگامي هم که مردان براي افسردگيشانواقعا در صدد دريافت کمک برميآيند، احتمالا با علايم جسماني مراجعه ميکنند و اميدوارند که پزشک آنها بفهمد يا حدس بزند که افسردگي، علت زمينهاي ناراحتي آنهاست. اين کار ممکن است راهي براي دسترسي به درمان به روشي باشد که براي خودانگاره مردانه آنها تهديد کمتري دربر داشته باشد. مردان ممکن است ذاتا کمتر قادر به بيان احساسات و نيازهاي خود باشند؛ به ويژه هنگامي که تحت تنش روانشناختي باشند. سرانجام شواهدي مبني بر اين وجود دارد که پزشکان ممکن است به خاطر طبقهبندي جنسيتي بر ضد تشخيص افسردگي در مردان دچار تورش شوند. تمام اين عوامل باعث ميشود تشخيص دقيق افسردگي در مردان براي پزشکان دشوارتر باشد.
پدران و افسردگي
در سالهاي اخير دو مطالعه همگروهي ملي بزرگ در مورد پدران و افسردگي منتشر شده که نشان دادهاند پدران با ميزانهايي که در مقايسه با افسردگي مادران قابل ملاحظه است، دچار افسردگي پس از زايمان همسرانشان ميشوند. در اولين مطالعه، رامچانداني (Ramchandani) و همکاران از مقياس افسردگي پس از زايمان ادينبورگ (1)(EPDS)و نمره آستانه 12 استفاده کردند(2) و بدين ترتيب از جمعيت مورد مطالعه آنها 10 مادران و 4 پدران، 8 هفته پس از تولد کودک در دسته افسرده قرار گرفتند. البته متي (Matthey) و همکاران در تنها مطالعهاي که EPDS را در پدران رواسازي نمود، متوجه شدند که نمره مرزي بهينه براي مردان 2 عدد کمتر از مادران است. از آنجا که در مطالعه رامچانداني از نمره آستانه EPDS يکساني براي مادران و پدران استفاده شده بود، اين مشاهده حاکي از آن است که ممکن است درصد پدران افسرده کمتر از حد واقعي برآورد شده باشد.
در دومين مطالعه همگروهي ملي بزرگ توسط پائولسون (Paulson) و همکاران از مقياس افسردگي مرکز مطالعات همهگيرشناختي(3) (CES-D) (جدول 3) استفاده شد و بدين ترتيب در جمعيت مطالعه آنها 9 ماه پس از تولد کودک، 14 از مادران و 10 از پدران دچار علايم افسردگي متوسط يا شديد بودند.(4) در يک فرابررسي که جديدا توسط پاولسون بر روي مجموع 43 مطالعه و 28.004 فرد انجام شد و 2 مطالعه فوقالذکر را نيز شامل ميگشت، مشخص شد که بروز افسردگي پيش و پس از زايمان در پدران 4/10 است.
اختلالات روانپزشکي در والدين با افزايش خطر پيامدهاي سوء اجتماعي، عاطفي و تکاملي براي شيرخواران و کودکان همراه است. از آنجا که پدران در مقايسه با مادران وقت کمتري را با فرزندان خود سپري ميکنند، اين فرض وجود داشته است که تاثيرات ناشي از بيماري پدر بر اين پيامدها چندان مهم نيست. در نتيجه بيشتر پژوهشها معطوف به مادران بوده و پدران نسبتا کمتر از حد مد نظر قرار گرفتهاند. با ظهور مقالات حاکي از تاثير بسيار بيشتر پدران بر سلامت کودکان نسبت به تصورات قبلي ما، اين روند تغيير کرده است. براي مثال، رامچانداني و همکاران نشان دادند که در فرزندان پدراني که 8 هفته پس از زايمان افسرده بودند، خطر مشکلات رفتاري و عاطفي در 5/3 سالگي 2 برابر است. اين يافته پس از کنترل از نظر افسردگي پس از زايمان در مادران و افسردگي با شروع ديرتر در پدران، مشاهده گشت. رامچانداني و همکاران در مطالعهاي جداگانه با پيگيري همين گروه پدران و فرزندان متوجه شدند که افسردگي در پدران در دوره پس از زايمان با 66 افزايش احتمال هرگونه تشخيص روانپزشکي و تقريبا 2 برابر شدن احتمال رفتار مخالفتجويانه و اختلال سلوک (conduct) در فرزندان تا 7 سالگي همراه است.
پائولسون و همکاران متوجه شدند که افسردگي هر يک از والدين تاثيري منفي بر فعاليتهاي تکاملي والد - فرزندي مهم مثل کتاب خواندن، بازي کردن، آواز خواندن و قصه گفتن ميگذارد. به علاوه، افسردگي مادران و پدران با اجراي رهنمودهاي رايجي که پزشکان به والدين ميدهند (مثل تغذيه با شير مادر، قرار دادن شيرخوار به پشت خود براي خوابيدن و نخواباندن شيرخوار همراه با بطري در دهان) تداخل ميکرد. همچنين اين مطالعه حاکي از آن بود که يک والد افسرده ممکن است تاثيري منفي بر تعامل مناسب وي با فرزندش بگذارد؛ بر عکس، يک والد سالم ممکن است آثار ناشي از يک والد افسرده را «جبران کند»؛ و در صورتي که هر دو والد افسرده باشند، آثار منفي وارد بر فرزندان به طور فزايندهاي تشديد ميشود. اين مشاهدات با نتايج حاصل از چند مطالعه ديگر با طراحي مشابه همخواني دارند.
سرانجام پائولسون و همکاران با بررسي دادههاي 24 ماهه مطالعه همگروهي خود، افسردگي والدين را با فراواني کتاب خواندن والد براي فرزند و تکامل زبان بياني فرزندان مقايسه نمودند. متغير دوم به اين دليل انتخاب شد که پيشبينيکننده مهارتهاي خواندن شفاهي، آمادگي در مدرسه و تحصيلات دانشگاهي فرزند در آينده است. مشاهده شد که افسردگي فراواني کتاب خواندن مادر براي فرزند و پدر براي فرزند- هر دو- را کاهش ميدهد ولي تنها افسردگي پدران تکامل زبان بياني فرزندان را کاهش ميدهد. اين گونه استدلال شد که چون مادران زماني بيشتري را صرف فعاليتهاي خواندني با فرزندان خود ميکنند، کاهش زمان کتاب خواندن توسط آنها ممکن است براي تاثير گذاشتن بر تکامل زبان فرزندانشان کافي نباشد. بر عکس، کاهش زمان کمتري که پدران صرف کتاب خواندن با فرزندان خود ميکنند، ممکن است مهم باشد. در مجموع اين يافتهها اين نکته را تقويت ميکنند که پدر و مادر در تکامل عاطفي و رفتاري فرزندان خود هم به صورت کيفي و هم به صورت کمي مکمل يکديگر هستند.
علت افسردگي در پدران
چند عامل ممکن است در ايجاد افسردگي در پدران نقش داشته باشند. غالبا اين عوامل براي همسر يا فرد ارايهکننده مراقبتهاي سلامت نسبتا پنهان هستند زيرا پدران خدمات پزشکي مستقيمي در ارتباط با بارداري يا زايمان دريافت نميکنند و عمدتا به زنان يا رابطه مادر با جنين يا شيرخوار توجه ميشود. با وجود اين، مردان در دوره حولوحوش زايمان دچار تغيير و عدم اطمينان قابل ملاحظهاي ميشوند و ممکن است به ميزاني مشابه و بنا بر بسياري از دلايل مشابه با همسران خود دچار تنش فيزيکي و روانشناختي شوند. براي مثال بيخوابي، حمايت اجتماعي نامناسب، مشکلات مالي، تعارضات زناشويي، عوارض مامايي يا نوزادي يا ديگر وقايع استرسزاي توام زندگي ممکن است طي اين دوره آسيبپذيري، پدر و مادر را يکسان تحت تاثير قرار دهند.
سابقه قبلي افسردگي ممکن است عامل خطرزاي مهمي براي عود افسردگي در دوره حولوحوش زايمان براي هر دوي والدين باشد. البته، مردان به خاطر نقش حمايتگر سنتي و قويا موکد خود، غالبا خاموش ميمانند و ميترسند که اگر بخواهند در اين دوره زماني در مورد نيازهاي خود صحبت کنند، مورد تمسخر واقع شوند. اين اکراه در بيان احساسات افسرده ممکن است با هنجارهاي سنتي مردانگي نيز همراه باشند که عدم آسيبپذيري و نوعي رواقيمسلکي (stoicism) عاطفي را شامل ميشوند. مردان به راحتي احساس ميکنند که توسط نظام مراقبت سلامت به حاشيه رانده شدهاند هرچند قسمت زيادي از اين مساله ناشي از عوامل غيرکلامي و غيرارادي در نظام مراقبت است. مردان غالبا ذکر مينمايند که طي ويزيتهاي پيش از زايمان احساس بياطلاعي ميکنند و فاقد منابع اطلاعاتي در مورد بارداري، زايمان، مراقبت از کودک و ايجاد تعادل بين مسئووليتهاي کاري و خانوادگي از ديدگاه پدرانه هستند.
برخي مردان، به خصوص کساني که براي اولين بار پدر ميشوند، احساس ميکنند که براي اين دوره گذار به پدر شدن آماده نيستند. در 2-1 نسل اخير تغيير چشمگيري در نقش والدين رخ داده است. زنان بيشتري وارد نيروي کار شدهاند و اکنون انتظارات اجتماعي قوي در اين مورد وجود دارد که مردان بايد نقش عادلانهتر و مستقيمتري در مراقبت از فرزندان خود داشته باشند. البته بسياري از پدران ميگويند که الگويي براي نقش خود نداشتهاند که بتوانند مهارتهاي مناسب پدر بودن را از روي آن ياد بگيرند و در دورهاي بزرگ شدهاند که هنجارهاي اجتماعي به گونهاي بوده که مردان کمتر در تربيت بچه دخالت داشته يا اصلا دخالتي نداشتهاند. در نتيجه برخي از مردان، به خصوص کساني که براي اولين بار پدر ميشوند، ممکن است فاقد اعتماد به نفس کافي و مهارتهاي پدر بودن باشند که اين امر ميتواند باعث تنش و نارضايتي قابل ملاحظهاي براي کل خانواده شده، به افزايش خطر افسردگي بينجامد. از سوي ديگر، براي پدراني که نانآور اصلي خانواده خود هستند، فرزند بار مالي اضافي بزرگي ايجاد مينمايد که به نوبه خود در تلاش براي ايجاد تعادل بين نقشهاي غالبا انحصاري «تامينکننده اقتصادي بودن» و «يک پدر و همسرِ درگير و مسوول بودن» به ايجاد مشکل ميانجامد.
استرس پدر بودن ممکن است بر اثر حس جدا شدن از همسر نيز مسالهساز شود. کاهش قابل ملاحظه صميميت عاطفي و جنسي بين همسران غالبا طي بارداري و دوره پس از زايمان رخ ميدهد؛ به خصوص اگر شيرخوار از شير مادر تغذيه کنند. مردان وابستگي بيشتري به همسرشان به عنوان منبع اصلي صميميت دارند؛ در حالي که زنان- بر عکس- با احتمال بيشتري داراي روابط نزديک ديگري با دوستان يا اعضاي خانواده خود هستند. برخي پدران ممکن است اين تغيير رابطه را فقدان قابل توجهي بدانند و اين امر ممکن است يک عامل مستعدکننده براي افسردگي باشد.
در کل به نظر ميرسد مهمترين عامل خطرزا براي افسردگي پدران در دوره پس از زايمان، افسردگي مادران باشد. افسردگي مادران ممکن است تاثير بسيار استرسزايي بر روابط خانوادگي داشته باشد. گودمن (Goodman) در مروري جامع روي 20 مطالعه در مورد افسردگي پدران طي اولين سال پس از زايمان دريافت که بروز افسردگي در مرداني که همسرشان دچار افسردگي پس از زايمان است، 50 ـ24 است. متي و همکاران نشان دادند در پدراني که همسرشان دچار افسردگي پس از زايمان است، خطر افسردگي در هفته 6 پس از زايمان 5/2 برابر و در ماه 12 پس از زايمان 2/4 برابر پدراني است که همسرشان افسرده نيست. پينيرو (Pinheiro) و همکاران دريافتند که بين شدت افسردگي مادران و شيوع افسردگي پدران يک رابطه مواجههـ پاسخ وجود دارد. هنگامي که افسردگي در مادر وجود نداشت يا خفيف يا متوسط تا شديد بود، افسردگي در پدر به ترتيب 1/7 ، 7/19 و 3/43 شيوع داشت. اين يافتهها قويا حاکي از آن هستند که افسردگي در يکي از زوجين تاثيري قوي بر ايجاد افسردگي در ديگري دارد.
درمان افسردگي در پدران
گزينههاي درماني براي افسردگي عمدتا شامل داروهاي ضد افسردگي و رواندرماني به تنهايي يا با هم هستند. بررسي مفصل گزينههاي درماني مختلف در اين مبحث نميگنجد ولي برخي تعميمات مفيد را ميتوان انجام داد. عواملي که براي ارايه تصميمات درماني براي مردان و زناني که دچار افسردگي پس از زايمان ميشوند، بايد در نظر گرفت عبارتند از شدت علايم، وجود بيماريهاي همزمان، ترجيح بيمار، هزينه و عوارض جانبي داروها و نيز تراتوژن بودن احتمالي آنها طي بارداري و بيخطري آنها طي شيردهي. در مقالات ذکر شده است که ممکن است مردان به دسته ضد افسردگيهاي سهحلقهاي (TCAها) و زنان به دسته ضد افسردگيهاي مهارکننده انتخابي بازجذب سروتونين (SSRIها) بهتر پاسخ دهند. البته چند مطالعه و مرور مخالف اين مشاهده بودهاند و راهکارهاي درمان افسردگي منتشرشده توسط چند نهاد اصلي، استفاده از جنسيت به تنهايي را براي انتخاب ضد افسردگيها توصيه نمينمايند. بهترين شواهد حاکي از آن هستند که SSRIها بهترين گزينه درماني کنوني هم براي مردان و هم براي زنان به شمار ميآيند و TCAها ديگر به عنوان داروهاي خط اول استفاده نميشوند.
رواندرماني محور اصلي درمان افسردگي است. البته مردان کمتر از زنان از خدمات سلامت روان بهره ميجويند. روشهايي حساس به جنسيت براي مداخلات رواندرماني وجود دارد که اگر پزشکان به درستي از آنها استفاده کنند، ممکن است با موفقيت بيشتري مردان را در رواندرماني دخيل و حفظ نمايند. به مردان افسرده بايد در مورد رفتارهاي اجتماعي مردانه و اثري که ميتواند بر رفتار و احساسات آنها بگذارد، آموزش داد. به علاوه بايد تلاش کرد جنبههاي منش مردانه آنها را به نحوي اصلاح نمود که بر نقاط قوت و فضايل بيش از بيماريها و نقاط ضعف تاکيد شود. اگر مرد تشويق گردد که کمک را روشي براي حفظ يا برگرداندن يک جنبه قويا ارزشمند مردانگي خود (مثل شغل يا رفاه خانواده) بداند، به احتمال بيشتري ممکن است که به دنبال کمک باشد و آن را قبول کند.
ابتلاي يک يا هر دو والد به افسردگي ممکن است به پيامدهاي سوء فيزيکي، عاطفي يا تکاملي در کودکان بينجامد. حداقل قسمتي از علت اين امر اين است که افسردگي والدين ممکن است تاثير منفي بر مهارتهاي والد بودن آنها بگذارد و به نظر ميرسد ميزان اين تاثير در مورد مادران و پدران يکسان باشد. شواهدي مبني بر اين وجود دارد که درمان موفق افسردگي والدين هميشه به پيامدهاي بهتري براي شيرخواران و کودکان نميانجامد زيرا رفع افسردگي لزوما مهارتهاي والد بودن را بهبود نميبخشد و پاتولوژي رواني را که ممکن است تا قبل از تشخيص يا درمان موفق افسردگي در کودکان القا شده باشد، برنميگرداند. لذا علاوه بر درمان افسردگي يک يا هردو والد بايد به مهارتهاي والد بودن نيز توجه کرد.
مرحله گذار به والد شدن غالبا با بدتر شدن رضايت زناشويي همراه است. اختلال کارکرد زناشويي نيز ممکن است در رابطه بين افسردگي والدين و پيامدهاي نامناسب براي کودکان نقش داشته باشد. البته به آساني نميتوان گفت که افسردگي علت يا نتيجه مشکلات زناشويي است. افسردگي در هر يک از والدين ممکن است به اضطراب و بيثباتي روابط منجر شود که اين امر ميتواند باعث بيثباتي رابطه آنها پس از رفع افسردگي گردد. در نتيجه، ممکن است مهم باشد که هنگام برخورد با افسردگي در هر يک از والدين در دوره حولوحوش زايمان، نياز به درمان زناشويي/ زوجدرماني را نيز مد نظر قرار داد.
سرانجام پژوهشگران همواره ارتباطي معنيدار را بين افسردگي مادران در حولوحوش زايمان و درک حمايت همسر از سوي زن نشان دادهاند. معلوم شده يک پدر سالم از نظر عاطفي که قادر به کمک و تشويق همسر خود است، از بروز افسردگي حولوحوش زايمان در مادر پيشگيري کرده، يا شدت آن را تخفيف ميدهد. زنان دچار علايم افسردگي درک پايينتري از حمايت همسر خود دارند. مردان به شدت تشويق ميشوند که حامي همسر خود باشند و فعالانه درگير مراقبت از فرزند خود شوند. البته با در نظر گرفتن شيوع ابتلاي هر دو والد به افسردگي در حولوحوش زايمان، نسبت قابل توجهي از مردان ممکن است نتوانند از همسر خود حمايت کنند چرا که خود دچار تنش حولوحوش زايمان هستند که ممکن است بدون تشخيص مانده و درمان نشده باشد. بنابراين هنگامي که يک والد با افسردگي يا عوامل خطرزاي مهم براي افسردگي مراجعه ميکنند، غربالگري افسردگي در همسر وي نيز بسيار مهم است.
حل مشکل بيمار معرفيشده
با مصاحبه باليني سرانجام معلوم گشت که اين بيمار واجد معيارهاي DSM-IV براي اختلال افسردگي ماژور با شدت متوسط است. در مصاحبه انجامشده اختلال مصرف الکل به عنوان يک بيماري همزمان با افسردگي وي نيز رد شد. فرايند تشخيص مستلزم ظن بالايي بود زيرا بيمار در ابتدا علايم پروتوتيپيک افسردگي را نه اظهار ميکرد و نه به آنها اهميت ميداد. از ميان تمام علايم قابل ملاحظه بيمار، تنها يکي (خستگي) با معيارهاي DSM-IV منطبق بود. منفيبودن يافتههاي معاينه فيزيکي و نتايج آزمونهاي تشخيصي سرنخي را براي دور شدن از بررسي يک علت عضوي و توجه به مصاحبه براي آشکار نمودن علايمي که در پسزمينه تظاهرات اوليه فرد پنهان بودند، فراهم نمود. تشخيص افسردگي در مردان ميتواند چالشبرانگيز باشد ولي اگر پزشک بداند که چگونه هنجارهاي مردانگي ميتوانند رفتار مددجويانه مردان و تظاهرات افسردگي را تغيير بدهند، شايد اين کار آسانتر شود.
بيمار توصيه به شروع درمان ضد افسردگي و يا ارجاع براي رواندرماني يا زوجدرماني را نپذيرفت. در عوض خواست تا مقالاتي به وي معرفي شود که بتواند در ارتباط با افسردگي در مردان مطالعه کند. به نظر او حداکثر کاري که ميشد کرد اين بود که تا حدي آگاهي و درک در مورد افسردگي به دست بياورد. به علاوه، او قصد داشت تعهداتي را براي ايجاد تغييراتي در سبک زندگي از جمله افزايش فعاليت بدني، تغذيه بهتر، خواب بيشتر و پرهيز از الکل بپذيرد. متاسفانه (و شايد قابل پيشبيني براي يک مرد) وي براي ويزيت پيگيري برنگشت و به تلاشهايي که براي برقراري تماس تلفني با وي صورت گرفت، پاسخ نداد.
منبع: Veskrna L. Peripartum depression: does it occur in fathers and does it matter? Journal of Men’s Health December 2010; 7: 420- 30.
جدول 1. معيارهاي حمله افسردگي ماژور حداقل 5 علامت از علايم ذيل طي يک دوره 2 هفتهاي وجود داشته باشند؛ و حداقل يکي از علايم، شماره 1 يا 2 باشد. 1 ـ خلق افسرده 2 ـ کاهش علاقه يا لذت از فعاليتها 3 ـ تغيير قابل ملاحظه در وزن يا اشتها 4ـ بيخوابي يا پرخوابي 5 ـ بيقراري يا کندي رواني ـ حرکتي 6 ـ خستگي يا فقدان انرژي 7 ـ احساس بيارزشي يا احساس بيش از حد يا نامتناسب گناه 8 ـ کاهش توانايي تفکر يا تمرکز 9 ـ افکار مکرر مرگ، فکر خودکشي، اقدام به خودکشي يا برنامه مشخص براي خودکشي
منبع: نشریه نوین پزشکی شماره ۴۹۶